نگاشته شده توسط: ordoukhani | ژانویه 1, 2016

داستان کودکان، دو بچه مورچه به نام میر و مور!

داستان کودکان، دو بچه مورچه به نام میر و مور!

یکی بود، یکی نبود. خدایی هم در کار نبود. یک روزبهاری که هوا خیلی لذت بخش بود، دو تا مورچه به اسم» میر و مور» از لونه اشون اومدند بیرون و نفس تازه ای کشیدن و شاخک هاشون رو تکون دادن. بعد میر رو کرد به مورد گفت: من از تو قویترم. اگه قبول نداری بیا کشتی بگیریم. یک ساعتی کشتی گرفتن، هیچ کدومشون او یکی رو زمین نزد. خسته گفتند؛ بریم از بابا بزرگمون بپرسیم که کدوم از ما قوی تره؟ وقتی پرسیدند، بابا بزرگ گفت؛ ممکنه یکی از شما قویتر از اون یکی باشه، ولی اون خروسه را می بیند، از همه قویتره، با یک نوک هر دو تون را می خوره.
این دوتا رفتن نزدیک خروسه و صبر کردن تا انقدر دونه بخوره و»چلیک دونش» پر بشه، بعد با ترس لرز رفتن جلوش و سلام کردن و گفتن؛ بابا بزرگمون میگه شما از همه قویترین. خروسه گفت؛ من خیلی قوی ام، ولی روباه از من قویتره.
رفتن و رفتن تا رسیدن به روباه و گفتن که خروس میگه شما خیلی قویترین هستین؟ روباه گفت؛ پس چی من در مدت چند دقیقه کلک ده ــ بیست تا خروس و مرغ رو می کنم، ولی من قوی ترین نیستم، گرگ از من قوی تره.
رفتن و رفتن تا رسیدن به آقا گرگه و سلام کردن و گفتن، روباه میگه شما خیلی قویترین هستین. گرگه گفت؛ پس چی، روباه جرات نمی کنه نزدیک من بیاد، من ده تا گوسفند هارو در عرض چند دقیقه کله پا می کنم. سگ گله از من حساب می بره. ولی پلنگ از من قوی تره.

رفتن تا رسیدن به پلنگ، و گفتن، گرگ میگه شما خیلی قوی هستین؟ پلنگ باد تو غبغبش انداخت و گفت؛ ده تا گرگ هم بیان حریف من نمی شن، ولی اون فیل رو می بینید، از همه قویتره، هیچ حیوونی زورش بهش نمی رسه.
وقتی پیش فیل رفتن، دیدن یک دستش رو هوا کرده داره گریه می کنه. گفتن، آقا فیله شما با این هیکل با این همه زور چرا گریه می کنی؟ فیله گفت؛ تیغ تو رفته تو دستم، نمی تونم بیرون بیارم. «میر و مور» با زور و زحمت تیغ رو از پای فیله در آوردن، بعدش پرسیدن، پلنگ میگه شما خیلی قوی هستین، فیل گفت؛ من خیلی قوی ام. هیچ حیونی  زورش به نمی رسه، ولی سلطان بیشه شیره.
«میر و مور پرسیدند، شیر گجاست، فیل گفت خیلی دوره، اگه حالا راه بیافتین، سال دیگه به دشت بزرگی می رسین که شیر و اونجاست.

این دو تا راه افتادن، زمستونها از زیر برف ها رد شدند، روی برگی نشستند و از رودخانه گذشتند، چهار فصل رو گذراندن، تا اینکه رسیدند به آونجایی که فیل نشونی داده بود. گشتن و گشتن، شیر رو پیدا نکردن، یک دفعه چشمشون افتاد به مقدار زیادی پشم و اسیتخوان، و هزارــ هزار مورچه. رفتند نزدیک و گفتند؛ ما دنبال شیر می گردیم، میگن زورش از همه بیشتره. یکی از مورچه ها اشاره به پشم ها کرد و گفت؛ از شیر همین مونده، آقا شیره روی لونه ما خوابیده بود، هرچی بهش می گفتیم بلند شو، بلند نمی شد. می گفت؛ باید یک گاو وحشی واسه من شکار کننین و بیارین بخورم تا من بلند شم. هر چه گفتیم؛ ما زورمون به گاوه نمی رسه، به گوشش نرفت که نرفت. تا اینکه ما جمع شدیم و ریختیم سرش تکه پاره اش کردیم. همونطور که می بینی از شیر جز مقداری پشم به جا نمونده، این رو هم باد میاد می بره.
بچه های خوب حالا فهمیدین کی از هم قوی تره!
12 دی 1394 ــ 2 ژانویه 2016 ــ بلژیک ــ اردوخانی


پاسخ

  1. سلام جناب اردوخانی خیلی ممنون بابت قصه قشنگ و اموزندتون

    • مجید عزیز کوشش می کنم لایق مهر دوستان باشم.


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: