نگاشته شده توسط: ordoukhani | نوامبر 28, 2015

خواهی نشوی رسوا…!

خواهی نشوی رسوا…!

یکی از یکی دوستان کنگویی ام گفت: من وقتی در کشور خودم هستم، یکی هستم مانند همه، کسی به من توجه «ویژه ای» خاصی نمی کند، خودم را سیاه احساس نمی کنم. ولی در اینجا  مردم طوری به من نگاه می کنند که گویی از کره دیگری آمده ام و می خواهم آنها را بخورم، و گاهی فکر می کنم که برای آنها یک سیاه پوستِ وحشی هستم، بین سپید پوستان با تمدن.

گفتم اتفاقا من هم همین طور. وقتی در بین لختی ها هستم، خودم را لخت احساس نمی کنم، ولی وقتی لخت بیرون می آیم، با نگاه مردم می فهمم لختم. به گفته ما ایرانی ها، خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو، مانند چندی از هموطنان ما که در اینجا آنچنان مسیحی شده اند که از پاپ هم مسیحی تر، تو هم هر بامداد سرو صورت ات و دست هایت را با دو کیلو کرم و پودر سپید کن.

7 آذر 1394 ــ 27 نوامبر 2015 ــ بروکسل ــ اردوخانی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: