نگاشته شده توسط: ordoukhani | نوامبر 22, 2015
خدا را شکرکه چیزی کم ندارید !
نوشته شده در داستان کوتاه
«هوشنگ» پس از سی سال ازدواج همسرش «سودابه را خوشگلم، عزیزم، مهربانم ، خوبم، و… صدا می کند. رفتارش هم با گفتارش یکی است. اگر یک لیوان آب بخواهد، می گوید: «خوشگل خانم ممکن است خواهش کنم یک لیوان آب به من بدی»؟ خدا نکند پسرهایش به مادرشان اخم کنند، وای به آن روز. رفتار «سودابه» هم نسبت به همسرش همینگونه است. به طوری که فرزندانشان به پدرشان حسادت می کنند، و آرزو می کنند با دختری مانند مادرشان آشنا شوند. بارها هم امتحان کرده اند، ولی نتیجه نگرفتند.
یکی دو هفته پیش خانه این زن و شوهر میهمان بودم. بعد از غذا «هوشنگ» عطسه کرد. «سودابه» گفت: «عزیزم نکنه سرما خورده باشی»؟ فورا قطره بینی برای همسرش آورد. چند دقیقه بعد «هوشنگ» بیچاره سرفه. «سودابه» گفت: «حتما گلویت هم درد می کند»؟ هر چه «هوشنگ» گفت: «به خدا گلویم در نمی کند»، سودابه گفت: «درد می کند و خودت هم نمی دانی»! و برایش داروی گلو درد آورد. داشتیم چایی می خوردیم که «هوشنگ» آروغ زد. «سودابه» بدون اینکه از «هوشنگ» چیزی بپرسد، برای او خاکشیر با نبات، گلاب و هل آورد، من هم بی نصیب نماندم، جای شما خالی خیلی خوشمزه بود. مدت کوتاهی گذشت، «هوشنگ» تکانی خورد و محکم گوزید. «سودابه» با لبخندی گفت: «همین یکی را کم داشتیم». من گفتم: «خدا را شکر که در این خانه دیگر چیزی کم ندارید»!
24 آذر 1392 ــ 15 دسامبر 2013 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نوشته شده در داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟