پشیمانی ؟
میان دو کلبه سرگردانم. یکی حماقت و دیگری دیوانگی. از این به آن می روم، از آن به این. در کلبه حماقت رنج می برم، بر سر خود فریاد می زنم، اما نمی دانم چرا بیش از بیش به این خانه پناه می برم. نکند خود آزارم؟
در کلبه دیوانگی، روانم مانند پرنده ای سبک بال به هر طرف که می خواهد پرواز می کند، آزادم.
از این به در می آیم، کلبه ای ز آیینه می بینم. به درونش میروم، در و دیوار و سقف و زمین ز آینه، به هر طرف می نگرم، خود را به گونه ای دگرمی بینم. ناگهان نقش های من در آیینه ها قهقهه می زنند و می گویند، پشیمانی؟ پشیمانی؟!
25 آبان 1394 ــ 16 اکتبر 2015 ــ بلژیک ــ اردوخانی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟