عشق بازی در خیال !
صورتگر، ریزه سنگی در دل معشوق بر خاک کشید. پیکرتراش، پیکر معشوق بر سنگ کشید. علیزاده، یک تار موی معشوق بگرفت و مضراب کشید. یاحقی، حق گویان، میان معشوق گرفت و بر آن کمانه کشید. شاعر آمد، واژه «عشق» را گرفت و بر شعر کشید.
داستان سرا، «واژه» ها گرفت و به داستان کشید. با آنان به رقص آمد، به عشق بازی پرداخت. به شوخی پرسیدندش که پس از عشق بازی چه می کنی؟ گفت:
عشق بازی ، سپس عشق بازی ، عشق بازی…
و، عشق بازی شعر سرودن است و معشوق همانند زیباترین شعری که سروده ای و هزارن بار آن را خوانده ای و می خوانی ، و آرزوی خواندنش را داری. هر بار که نوازش اش می کنی، هر بار که دست اش را می فشاری ، هر بار که در آغوش ات می گیری، هر بارکه او را می بوسی، زیری ، زبری ، بیتی ، نیم بیتی به آن اضافه کرده ای. معشوق زیباترین شعر بی انتهاست.
و، حتی زمانیکه در آغوش ات می فشاری ،جذب وجودت می شود، یکی می شوید، باز هم می ترسی گم اش کنی، لحظه ای فراموش اش کنی، فراموش ات کند ، به نام دیگری شود.
معشوق زیبا ترین شعر است که در تنهایی می خوانی.
زیباترین شعر بی پایان!
و عشق بازی شعر سرودن.
دیوانه بگذشت و گفت که ای دیوانه گان! معشوق جز در خیال نگنجد، همه درخیال عشق بازی می کنیم…
الهام گرفته از همنوازی گروه موسیقی آقای علیزاده.
23 آبان 1394 ــ 14آوریل 2015 ــ بلژیک اردوخانی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟