نگاشته شده توسط: ordoukhani | نوامبر 1, 2015
دختر دیر آمد !
دختر دیر آمد !
پیر مرد می دانست که دخترش می آید. ذوق زده و خوشحال عصا زنان به سوپر مارکت رفت. مقداری میوه وشیرینی خرید. به خانه آورد.با زحمت زیاد خانه را جارو و گرد گیری کرد. ظرف های کثیفی که چند روز در ظرف شویی مانده بود، شست. به حمام رفت، ریش اش را تراشید، لباس تمیز پوشید. در انتظار نشست. دختر آمد، ولی دیر آمد. وقتی آمد پدر زنده نبود.
10 آبان 1394 ــ 1 نوامبر 2015 ــ بلژیک ــ اردوخانی
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟