نگاشته شده توسط: ordoukhani | اکتبر 18, 2015
جز تو هیچچ ، هیچ !
جز تو هیچ، هیچ !
می توانیم بدترین واژه را پایه زیباترین احساس قرار دهیم.
گفت: 19 ساله بودم. تاره گواهینامه رانندگی گرفته بودم که برای اولین بار پشت ماشین پدرم نشستم. سر چهار راهی ماشینی از پشت به من زد.
با عجله پیاده شدم. راننده ماشین عقبی مردی کمی مسن تر از من هم آرام پیاده شد. با عصبانیت گفتم: مرتیکه الان می زنم خواهرتو….
خیلی خونسرد عارفانه پاسخ داد، اگر به زور باشد، تجاوز است و مجازاتش زندان و حتی اعدام. اما اگر به خواست هردو باشد، نه آن واژه ای زشتی که تو نام بردی، بلکه عشق بازی است. نمی دانستم چه پاسخی بدهم، در دل گفتم، عجب مرد بی غیرتی. به تعمیرگاهی در همان نزدیکی رفتیم. هزینه تعمیر ماشین را پرداخت و با پوزس از من رفت.
چند سالی گذشت، بذر دختر زیبایی در دلم جوانه زد و آرام ریشه دواند، تا به آن اندازه که تمام وجودم را فرا گرفت. دانستم وجودش را فرا گرفته ام. این دانستن صد چندان بر اشتیاق من افزود.
روزی که با مادر وخواهرم بنا به رسم زمان به خواستگاریش دختر رفتیم. با پدر و مادر (آن مرد برادر) دخترآشنا شدم. مانند یخی بر آهن گداخته از شرم آب شدم، بر زمین ریختم، نابود شدم. ولی با نگاه پر مهرش از نابودی به بودن رسیدم…
آنگاه که سخن از مهریه آمد، کاغذ سپیدی را امضا کردم، و به دست دختر دادم و گفتم: هرچه می خواهی بنویس…
آهی کشید و ادامه داد: سال ها از زمان می گذرد. اکنون فرزندان مان از آب و گل در آمده اند. چندی پیش از او پرسیدم، راستی در آن کاغذ سپید که امضا کردم و به دست ات دادم، چه نوشتی؟ کاغذ را به دستم داد، خواندم جز تو هیچ.
زن خندان آمد و گفت: باز هم آقای اردوخانی را گیر آوردی درد دلت باز شد، چی می گفتی؟
مر با نگاهی پر از مهر رو به زن کرد و گفت: جز تو، هیچ، هیچ.
18 مهر 1394 ــ 10 اکتبر 2015 ــ بلژیک ــ اردوخانی
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟