نگاشته شده توسط: ordoukhani | سپتامبر 15, 2015

ابله نمی دانست!

ابله نمی دانست!

پسرکی با عروسک بازی می کرد. او را می شست، موهایش را شانه می کرد. در گهواره می خواباندش، برایش قصه می گفت، لالایی می خواند. رهگذری می گذست، دید! قهقهه سر داد و گفت: پسرک با عروسک بازی می کنی، مگر دختر شدی؟.
ابله نمی دانست که پسرک نقش پدر بازی می کرد.

23 شهریور 1394 ــ 14 سپتامبر 2015 ــ بلژیک ــ اردوخانی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: