ابله نمی دانست!
پسرکی با عروسک بازی می کرد. او را می شست، موهایش را شانه می کرد. در گهواره می خواباندش، برایش قصه می گفت، لالایی می خواند. رهگذری می گذست، دید! قهقهه سر داد و گفت: پسرک با عروسک بازی می کنی، مگر دختر شدی؟.
ابله نمی دانست که پسرک نقش پدر بازی می کرد.
23 شهریور 1394 ــ 14 سپتامبر 2015 ــ بلژیک ــ اردوخانی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟