نگاشته شده توسط: ordoukhani | سپتامبر 14, 2015
بیایید با هم عرــ عر کنیم!
همه سگ دارند برای پاسداری از خانه شان، من خری دارم برای مهرش. هیچ وقت از او بار نمی کشم، او هم سربار من نیست. وقتی به او می رسم، چنان سر تکان می دهد که گویی مست از شادیست. و من چنان با اشتیاق به سویش می روم که گویی سال هاست او را ندیده ام. او آهسته عرـ عر می کند، من هم با عری ــ عری پاسخش را می دهم. با لبانش دستم را می گیرد. این گونه بوسه بر دست من می زند. من هم پیشانی بلندش را می بوسم. او سر به سینه من می مالد. من نوازشش می کنم، گاهی هم قشویش می کنم.
وقتی هوا مناسب است، با هم به جنگل می رویم. او آرام می چرد، من آهسته قدم می زنم. زمانی که هوا سرد می شود، زیرش را پر از کاه می کنم، عبای پشم شتری دست دوخت مشهد بر دوشش می اندازم. علاوه بر علف گاهی هم ذرت به او می دهم.
او عر ـ عر می کند. من عر ـ عر می کنم. این چنین از حال دل یکدیگر باخبریم. ما صاحب دل یکدیگریم.
نوشته شده در داستان کوتاه
SALAM AKSI AZ KHARE NAZANIN MITAVNAD TAZINE KHOOBI BASHAD. KE AZ AN ESTEFADE NAKARDEID KHOOB BOOD AKS HAGIGIASH RA BOGZARID MOAFAG BASHID
By: MORTEZA on سپتامبر 16, 2015
at 5:42 ق.ظ.
ااین هم عکس خرم که بر یر در خانه ام نثب کرده ام و زیرش نوشته ام، استاد من درخدمت بشریتhttps://ordoukhani.be/2009/09/06/نامه-سر-گشاده-به-استادم-خر/
By: ordoukhani on سپتامبر 16, 2015
at 8:46 ب.ظ.