توبره خیالی، و صلاح طلب
مرتضی دوست صمیمی ام در گذشت. روانش شاد، انسان بسیار مهربان، با گذشت، دوست داشتنی بود. هر کمکی که از دستش بر می آمد در حق هیچ کس دریغ نمی کرد. هیچ وقت پشت کسی بد نمی گفت. (بر خلاف اکثر ایرانیان) همیشه نقطه مثبتی نزد کسی پیدا می کرد و روی آن انگشت می گذاشت.
در مراسم خاک سپاری او تعدا زیادی از دوستانش آمده بودند. در این میان خانمی بود که سیل وار اشک می ریخت بر سر و سینه خود می گوبید، و خاک بر سر صورتش می پاشید، مویش را می کشید و زجه می زد: «چرا رفتی من رو تنها گذاشتی، کاشکی می موندی من می مردم تا ببینی بعد از مرگت من چه می کشم» داد می زد من رو هم با اون بذارین تو قبر، بدون مرتصی تحمل زنده بودن رو ندارم.» خودش را می خواست تو گور بیاندازد که عده ای به زور او را گرفتند، و…!
من این خانم را تا به حال نه دیده بودم و نه نامش را از مرتضی شنیده بودم. به یکی از آشنا یان گفتم، این خانم خواهر آن روانشاد است؟، معشوقه او بوده؟، از دوستان نزدیکش بوده؟. او گفت ایشان همسر سابق مرتضی بوده که ده سال پیش از هم جدا شده اند. بد گویایی های که این خانم از مرتضی کرده قابل وصف نیست، ولی همسایه ایشان که یک خانواده ایرنی است ، می گوید: همیشه زیر شلواری شوهر سابقش روی بالکن پهن بوده. وقتی زن همسایه با شوخی از اومی پرسد، زیر شلواری این جا چه کار می کند؟، با لبخندی غمگین بر لب، و اشک در چشمانش پاسخ داده، با وجودی که چند سال است که از آن مرتیکه جدا شده ام، ولی خاطره های خوب و فراموش نشدنی از محتوای این زیر شلواری دارم.
حالا دوستان چپ ما که از انقلاب بد می گویند، و بر که مزارش سیل وار اشک می ریزند، خاطرات خوبی از محتوای خشتک انقلاب دارند، از شرکت در کشتارهای ابتدای انقلاب، از جاسوسی و لو دادن رقیبان، و…! زمانی که آخونده انقلاب را از دست شان گرفته اند، و در آن شریک نیستند، به امید اینکه فردایی که سهمی از آن ببرند، اصلاح طلب شده اند.
از آخور انقلاب نتوانستند بخورند، حالا امید به توبره کوچکی در آینده خیالی بسته اند.
9 اردیبهشت 1394 ــ 29 آوریل 2015 ــ بلژیک ــ اردوخانی
ها ها ها ها ها حال کردیم , تازه اشاره نکردی که حالا این انقلابیون قلابی با دو کلاس سواد فریاد میکنند کی بود کی بود ؟ من نبودم , یادشون رفته از زعیم عالیقدر و امام ضد امپریالیست ( اولین بار این لقب را حزب توده اختراع کرد ) چه تعریف ها که نمیکردند شعری در جایی خواندم که بخشی از ان چنین بود :
زندانی سیاسی که پاسبان میکشت و از زندان آزاد شد
ناگهان برایمان چه گوارا شد
فیلسوفی گشت و قهرمانی تو خالی
که با مردم کوچه و بازار
مشغول دیدن آقا در ماه شد
روشنفکر قلابی عزیز که ..
دمی از وافور و منقل و خانم بازی غافل نبود
ته ریشی گذاشت ، تسبیحی به دست گرفت
سیگار هما کشید و محو اسلام انقلابی شد
ان حزب طراز نوین طبقه کارگر
یعنی حزب خائن توده
کاندید ریاست جمهورش یک آخوند
ان هم چه آخوندی از ته جدول لیگ دسته چهار
یعنی شیخ صادق خلخالی بیسواد عامی شد
By: agahan tarikh on مِی 1, 2015
at 7:32 ق.ظ.