خواهش از دوستان و آشنایان!
چند سال پیش نوشتم، از پیر و خرفت شدن نترسید، وقتی شدید، خودتان هم نمی دانید. من که نمی دانم پیر و خرفت شده ام. شما چطور؟
در این ده سال گذشته عده زیادی از دوستان به رحمت ایزدی پیوستند، و این عمل ایشان سبب غم و دردی فراوان برای من شد.
در این مدت چند بار از طرف بستگان روانشادان دعوت شده ام تا در مجلس ختم عزیزان شان چند کلمه ای بگویم. *من بجای روضه خوانی و در آوردن اشک مردم با طنز و هجو همه را به خنده وا داشته که اغلب مورد سپاسگزاری صاحب عزا قرار گرفته. ولی چند بار هم فحش شنیدم که مرتیکه ما خیال کردیم تو آدمی! می خواستیم یک چیزی بگویی که مردم گریه کنند، آمدی دلقک بازی در آوردی، مزخرف گفتی و همه را خنداندی.
از دوستان و آشنایان خواهش می کنم که «زنده بمانند و هرگز نمیرند». و اگر پس از هزار سال ُمردند به بستگانشان بگویند از من برای سخنرانی در مجلس عزا دعوت نکنند. و دیگر اینکه وقتی مُردم، آبگوشت با نخود و لوبیای فراوان با پیاز و ترشی، و شراب سیری بنوشند. بزنند، بکوبند، برقصد، بخندند و برای شادی روان من بادهای سهمگین رها فرمایند. صدای خنده شما، همراه با صدای بادهای معده تان، و ساز و آوازسبب شادی روح من در آن دنیا خواهد شد. و دیگر وصیت من این است که پیش از سوختن در آتش جهنم، جسد مرا در همین دنیا بسوزانند.
*چند سال پیش پدر یکی از دوستان در گدشت.از من خواستند در مراسم شب هفت آن روانشاد چند کلمه بگویم.
پس ار چند دقیقه از کارهای نیک او گفتم، ادامه دادم. خوب شد که آن مرحوم یکسال قبل بواسیرش را عمل کرد، شش ماه پیش هم پرستاتش را. به لطف خدا با پس و پیش سالم از این دنیا رفت. امیدوارم شما هم قبل از مُردن با پس و پیش سالم از این دنیا بروید. مجلس ختم به مجلس خنده و سوخی تبدیل شد.
10 آبان 1393 ــ 1 نوامبر 2014 ــ بلژیک ــ اردوخانی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟