نگاشته شده توسط: ordoukhani | اکتبر 20, 2014

الترناتیو کمر بند، و شلوار

الترناتیو کمر بند، و شلوار

علت عقب ماندگی ما این است که معنی سخنان گهربار بزرگان مان را پس از سالها شاید قرن ها درک می کنیم.

مجید  گفت: «تا پیش از زیارت جناب آقای «بنی صدر» ناآگاه زندگی می کردم. تا اینکه «13 سپتامبر 2014»  با زنم رفتیم سخنرانی ایشان در باره «الترناتیو».پس از سخنرانی از زنم پرسیدم که آیا چیزی از حرف هایش فهمیده است؟ او هم در پاسخ گفته بود که نه والا! به خودم گفتم که این آدم را با این همه اِهن و تلپ برای سخنرانی آوردند، حتما چیزی گفته که به عقل ما نمی رسد تا اینکه  بعد از سه هفته که به الترناتیو فکر کردن، نصفه شب از جایم پریدم و با خوشحالی به مادر بچه ها گفتم که معنی سخنان گهربار بنی صدر را فهمیدم. تو الترناتیو منی. تو زیباترین و بهترین الترناتیوی. بغلش کردم و … او هم گفت که؛ همسر مهربانم تو هم الترناتیو منی. حالا به جای عشق من، عزیز من، … به هم می گوییم الترناتیو. بعد از بیست سال زناشوئی فهمیدیم که ما هنوز الترناتیو همدیگر هستیم. یه وقت ها خانم  میگوید که الترناتیو سینه ام ( سینه بند) را بده»!
مجید ادامه داد:
شلوارم از کونم می افتاد کمر بند را با «الترناتیوش» بند شلوار جایگزین کردم .
الترناتیوسوختن کون، زدن در آب سرد.
الترناتیو سر کچل، کلاه.
الترناتیو پشم، واجبی.
الترناتیو دماغ که در میاد، گرفتن دماغ.
الترناتیو دل درد، چند تا باد رها کردن، یا مستراح رفتن.
الترناتیو گرسنگی، خوراکی.
الترناتیو تشنگی، نوشیدن آب.
الترناتیو خستگی، خواب.
الترناتیو طلبکار، فرار.
الترناتو بچه دار شدن، کاندوم. و…

او گفت: «از وقتی که پی بردیم برای هر چیزی الترناتیوی وجود دارد، خیلی از مشکلات مان آسان شده، و آگاهنه از زندگی لذت می بریم. به خانم (الترناتیوم)، می گویم که؛ یک ماچ بده دو تا الترناتیو بهت می دم. انقدر من رو ماچ می کنه که روزی هزار دفعه هم ماچش کنم نمی توانم الترناتیوش را بدهم».

مجید در ادامه گفت که خانم اش چند وقتی بود که می گفت که؛ «این [مثل اینکه خانم چند تا کون دارد] کونم گنده شده و نمی دانم الترناتیوش چیست»؟ من هم در پاسخش گفتم؛ «جان من دنبال الترناتیو مثل این انقلابیون نگرد که خراب کاری می کنی، ما همین جوری دوست داریم. تازه من خاطرخوای این کون گنده ات شدم و اومدم خواستگاری. یه خورده سرخ شد و خندید و گفت که وآه خاک عالم به سرم اگر می دانستم… گفتم که اگر میدانستی چکار می کردی؟ پرید بغلم و ماچم کرد».

13 مهر 1393 ــ 5 اکتبر 2014 ــ بلژیک ــ اردوخانی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: