نگاشته شده توسط: ordoukhani | اکتبر 6, 2014

می دانم و می داند!

می دانم و می داند!

آنگونه آهسته و آرام می آید که صدای پایش نیاید. آرام و آهسته نفس می کشد تا صدای نفس اش هم نیاید. اینگونه با لبخندی بر لب و چشمانی که از شیطنت برق می زند، می آید. می داند که می دانم که می آید. چشمانم را می بندم، خودم را به خواب می زندم. اما لبخند بر لبم، اشتیاق دیدارش مرا رسوا می کند. حال مرا می داند. می دانم که می داند. با چشمانی بسته، نفس گرمش را بر روی صورتم احساس می کنم، چشمانم را باز می کنم. می خندم و می خندد، در آغوش هم، می گوید: «می دانی که می دانم، می دانم که می دانی.»
روز دگر این بازی را آغاز می کنیم. می دانم و می داند!

22 فروردین 1388 – 11 آوریل 2010 – بروکسل — اردوخانی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: