سبز شدن علف روی سر شتر، سخن ران!
«فرزین»؛ قبل از انقلاب در تهران کله پزی داشت، کار و بارش هم خوب بود. به دلیلی که خارج از اصل مطلب است و از گفتنش خود داری می کنم، بعد از انقلاب با همسر و دو فرزندش در بلژیک پناهنده شد، و توانست شغل سابقش را ادامه بدهد.
از همان ماه های نخست و پیش از اینکه دکانش را باز کند، ما با هم دوست شدیم. او گاهی به خانه من می آمد. گاهی هم که شب خوابم نمی برد، کله سحر به دکانش می رفتم و با هم صبحانه می خوردیم. او به کارش ادامه می داد، من هم کتابی می خواندم و با هم گپی می زدیم. راستش را بخواهید کله پاچه مجانی هم می خوردم.
«فرزین» طوری کله پاچه را درست می کرد که می خواستی ده تا انگشتت را هم با آنها بخوری. پاچه را به قدری تمیز و خوب درست می کرد که از پاچه حوریان زیباتر و اشتها آورتر (sensuel) بود. زبانش گویی گویا است. چشم، گوش و ابرو با هزار غمزه و عشوه آدم (یعنی من) را به خوردن دعوت می کرد.
با استعداد و هوشی که داشتم، (دیگر ندارم) این رفت و آمدها پس از دوسال سبب شد که من کله پزی را از او بیاموزم.
یک روز او و خانواده اش را برای ناهار به خانه ام دعوت کردم. وقتی آمد پرسید؛ «خب چی درست کردی»؟ گفتم که کله پاچه! فریادش بلند شد که مرد حسابی! من هفته ای شش روز کله پاچه می خورم.( چهارشنبه ها دکانش رامی بست) حالا تو برای من کله پاچه درست کردی؟ گفتم: «میان کله پاچه من تا کله پاچه تو، تفاوت از زمین تا آسمان است. علاوه بر اینکه مانند تو آنها را خوب تمیز کردم، گذاشتم یه قل کوچک بزند، آبش را خالی کردم، مقدار زیادی از چربیش گرفته شد. چند تا لیموعمانی، گوجه فرنگی، ( نه رب گوجه فرنگی) دارچین، زیره ، نمک و فلفل به آن موجودات لذت بخش افزودم، گذاشتم آرام ــ آرام بپزد». وقتی خوردند، خیلی از دست پخت من تعریف کردند و ای والله گفتند، و فرزین اضافه کرد؛ «نکنه می خوای رقیب من بشی»؟ گفتم که به جون خودت نباشه به جون بچه هام همچین خیالی ندارم.
سخنرانان گرامی که از تمام دنیا با سلام و صلوات قدم رنجه می فرمایید، و به اینجا تشریف می آورید، و خیال می کنید به ما آگاهی سیاسی می دهید. هر چند گاهی در بعضی محافل ( خیر سرم) داستانی می خوانم و یا طنزی تعریف می کنم، ولی قصد رقابت با شما را ندارم. به درستی بگویم: از «فرزین» کله پزی آموختم، ولی از سخنان دلچسب و شیرین شما طی این سالها هیچ چیزی نیاموخته ام و به یاد ندارم. و هر بار از شما پرسشی کردم با سفسطه های پهلون پنبه ای پاسخ دادید.
نمونه اش: چند بار از آقای «ابولِ حسن (ابواالحسن) بنی صدر پرسیدم که مگر ملت ما از این انقلاب اسلامی سودی برده که شما برای نشریه تان نام «انقلاب اسلامی» را انتخاب کرده اید؟ ایشان پاسخ هایی بی سروتهی دادند که اگر برای تیر چراغ برق تعریف می کردی از خنده می مرد.
مسئله دیگری که برایم قابل درک نیست! ترکیب ملی مذهبی است.
*ملی «این جریان با محور قرار دادن منافع ملت به عنوان نقطهٔ گردش تمامی سیاستهای خارجی و داخلی، باعث جهشهای تکاملی و سرعت بخشیدن به حرکت ملل در رسیدن به تمدن جهانی میشود.»
مذهبی* «به معنی اینکه مذهب مورد نظر ما تنها راه رسیدن به سعادت است.» و مذهب ما اسلام است که با زور شمشیر، با کشت و کشتار به ما تحمیل شده. به معنی دیگر ما «ملی» هستیم ولی با فرهنگی که طی قرن ها به زور از پیشرفت مان جلوگیری کرده و می کند. به نظر من این دو با هم در تضاد هستند.
این پرسش را هم بارها از آقایان ملی مذهبی ها کردم. نه تنها پاسخِ درست و قانع کننده ای ندادند، بلکه با پر رویی هر
چه بیشتر به صحرای کربلا زدند که اگر به شتر در صحرایی بی آب و علف می گفتی، روی سرش علف سبز می شد.
* بر گرفته از ویکی پدیا.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟