نگاشته شده توسط: ordoukhani | ژوئیه 25, 2014
زد و زرپی انقلاب شد!
زد و زرپی انقلاب شد!
گفت: چهل ــ چهل پنج سال پیش، خیلی از فک و فامیل ها، و دوست آشناهامون اومده بودن اروپا، و دکتر مهندس شدن. شغل های خوبی هم تو ایران گیرشون اومده بود، فکر کردم، چه خوبه منم برم زودی یک چیزی بشم و بر گردم.
اومدم اروپا، پس از پژوهش های زیاد، فهمیدم بهترین چیزی که باید بخونم نخست وزیریه. هر کی آزم می پرسید می خوای چی بخونی؟ می گفتم نخست وزیری. راستش رو بخواین هموطن هام به ما حسودیشون می شد و می خندیدن. آخه تا حالا کسی انقدر شهامت نداشت که رو راست بگه، می خوام نخست وزیری بخونم و یه ضرب نخست وزیر شم.
بازم پس از پژوهش های زیاد، پی برم که برای نخست وزیری باید اقتصاد خوند، حقوق خوند، جامعه شناسی خوند، هزار تا کوفت کاری دیگه. نابرده رنج گنج موثر نمی شود، مزد آن گرفت که جون عمه اش کار کرد.
یه سال رفتیم اقتصاد خودندیم، یه سال حقوق، یه سال جامعه شناسی، یه سال پزشکی، چند سال هم کوفت کاری دیگه.
یه سال قبل از انقلاب، یه سری رفقای ما که هر شب توی دانسینگ ها بودن و عرق می خوردن تا خر خره، دیدم یک شبه ریش گذاشتن و دم از اسلام و امام خمینی می زنن، زن و خواهرشون هم که مینی ژوپ می پوشیدن و عسل هر مجلس بودن، یه روزه مقنعه گذاشتن، چادر سرشون کردن، نماز خودن روزه گیر شدن. این تن بمیره نفهمیدم دنیا دست کیه؟ تا اومدیم بجنبیم، زد و زرپی انقلاب شد، اینها همه کاره.
3 مرداد 1393 ــ 25 ژوییه 2014 ــ بلژیک ــ اردوخانی
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟