نگاشته شده توسط: ordoukhani | آوریل 26, 2014

 زنی که از رو رفت؟


زنی را می شناسم که مردی، خرس گنده، پررو، بدجنس، بی تربیت که خجالت سرش نمی شود را دوست دارد!

نوه خانم روی صندلی کودکانه کنار میز نشسته و غذا می خورد. خوردن که چه بگویم؟ قاشق کوچکش را به جای اینکه به دهان ببرد، به دست و صورت و پیش بند می مالد، و مقدار زیادی هم به زمین می ریزد. خانم در حالیکه به زور با قاشق دیگر غذا در دهان بچه می چپانند، می فرمایند: «یه خورده بخور، الهی من قربونت برم، الهی من فدات شم، غذات رو بخور که بعد بخوابی و با مامان بزرگ بری بگردی». بعدش هم دست و صورت نوه اش را می شوید، زمین را هم پاک می کند.

حالا من بیچاره خدای نکرده، اگر یک دانه برنج، یا سبزی به لبم چسبیده باشد، خانم با علم و اشاره، با اخم و تخم به من می فهماند که لبت را پاک کن. من هم برای اینکه سر به سرش بگذارم، با دستمال سفره پیشانی ام را پاک می کنم. (خانم می داند که هدفم شوخی با اوست) با خنده و عصبانیت دستمال سفره را بر می دارد و با فشار(به طوریکه می خندم  و دادم در میاید) دهان مرا پاک می کند. و می گوید: «خرس گنده مثل بچه های یک ساله غذا می خورد»!

کوچولو مانند تلنگری که با انگشت کوچک به آب بزنند، بادی رها می کند. مادر بزرگ می فرمایند: «الهی قربون اون گوزت برم، دل درد داشتی؟ راحت شدی؟ بارک الله، آفرین گوزیدی؟ خودت تنهایی گوزیدی؟ ( نه خیر، به کمک سرکار، جمعیت حمایت از کودکان) چه بچه خوبی. رو می کند به من و ادامه می دهد؛ دیدی بچه مون تنهایی گوزید»؟. بنده عرض می کنم: «نتوان گوز دید جز به رنگ بصیرت، نتوان گوز رنگ کرد، جز به رنگ خیال» و ادامه می دهم: «عزیزم، گوز که دیدنی نیست، شنیدنی است». می فرمایند: «بی تربیت»!!.

حالا اگر بنده کمترین، خدای ناکرده، زبام لال، بادی پر صدا مانند باد کنکی که بترکد رها کنم، خانم می فرمایند: «بی تربیت خجالت بکش جلوی این بچه». می گویم: «خانم ارجمند اگر روانشاد مادر بزرگم اینجا بود، صد بار قربون صدقه ام می رفت، حالا شما داد و بیداد می کنید»؟ می فرمایند: «همین تشویق های مادر بزرگت باعث شد که تو بی تربیت بار بیای». عرض می کنم: «عزیزم، شما هم همین کار را با این بچه می کنید. فردا این هم بزرگ شود، بهتر از من نخواهد شد». ( نوه کو ندارد نشان ازپدر (بزرگ)، تو بیگانه خوانش نخوانش نوه)

در این موقع است که خانم، در حالیکه جلوی خنده خودش را می گیرد، روی بر می گرداند و قهر می کند. البته این قهر بیش تر از نیم ساعت بیشتر دوام نمی آورد. می آید و مرا در آغوش می گیرد و می گوید: «خجالت سرت نمی شه، تو خیلی پررو، بد جنس، بی تربیت و هیزی». (برای اینکه قافیه تنگ در نیاید «هیزی» را هم اضافه می کند.) ادامه می دهد: «من که از رو رفتم، تو که از رو نمی ری. شاید هم واسه همین دوستت دارم،

چندی پیش در خانه دوستی مهمان بودیم. من روی مبلی نشسته بودم، خانم در دو ــ سه متری من. یکباره دیدم، ایشان با اشاره میخواهد چیزی به من بگوید. راستش را بخواهید منظور خانم را نمی فهمیدم. پس از دقایقی طولانی، روی لبش خواندم که زیپ شلوارت را ببند. من با صدای بلند گفتم: «خانم این حرف را همان اول بدون اشاره بگو». در حالیکه زیپ شلوارم را می بستم ،گفتم: «گنجشک که نیست پرواز کند. زیپ بسته و باز باشد، او از جایش تکان نمی خورد»! ( خنده حاضرین، اخم و خنده خانم) بعد موقع رفتن و در ماشین به من گفت: «تو جلوی مردم آبروی مرا همه جا می بری». پاسخ دادم: «خانم محترم، آبروی که با یک زیپ  باز برود، به یک دکمه بسته هم نمی ارزد». ایشان با خنده همان جمله همیشگی را به کار بردند:» من که از رو رفتم، تو که خجالت سرت نمی شود و از رو نمی روی»…

8 فروردین 1393 ــ 28 مارس 2014 ــ بلژیک ــ اردوخانی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: