شریک دزد
در خانه تنها بودم. سر زده آمد، سلام کرد و نشست. حال همسر و یک به یک فرزندان را پرسید. حال بردار و خواهرم، و فرزندانشان. پرسید: «حال پدر زن، مادر زن شما چطور است»؟! بدون اینکه یکی از آنها را دیده باشد. سپس جویای حال دوستان و آشنایان شد. خوشبختانه سگ و گربه نداشتم که حال آنها را بپرسد. دو تا مرغ عشق دید، حال آنان را هم جویا شد. بیچاره دو استکان چای بیشتر ننوشید. وقت ناهار لقمه ای بیشتر نخورد. گفت و گفت و گفت. روز به سر آمد.
وقتی رفت، دیدم، همه چیز سر جایش است. تنها یک روزم را دزدیده، خیالم و احساسم را دزدیده، اندیشه ام را دزدیده، با بیهوده گویی.
من هم شریک دزدم (زمان) همچنان در راه. من بر جای مانده.
وقتی رفت، دیدم، همه چیز سر جایش است. تنها یک روزم را دزدیده، خیالم و احساسم را دزدیده، اندیشه ام را دزدیده، با بیهوده گویی.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟