شمایید!
به رسم کهنه خریداران، در کوچه – بازار می گردم و فریاد می زنم؛ «لباس کهنه دیوانگی خریدارم». در خانه ای باز می شود، سری بیرون می آید، با ترس و لرز به اطرافش نگاه می کند، مبادا کسی او را ببیند. مرا با اشاره دست به درون فرا می خواند، در صندوقچه دلش را باز می کند. دیوانگی اش را که غبار و چین و چروک و ترس بر آن نشسته، و شرم از پوشیدنش دارد، به من ارزان می فروشد.
من ان لباس را ز غبار می زدایم، می شویم، و همچو لباسی نو سرافراز بر تن می کنم و در کوچه-بازار می گردم. او لباس خویش بر تنم می بیند، به من می خندد و مسخره ام می کند، ولی در دل حسرت می خورد و شرمنده که آزادگی اش را ارزان فروخته. او شمایید!
17 آذر 1392 ــ 8 نوامبر 2013 ــ بلژیک ــ اردوخانی
The most interesting short story from his highness » Aali Kharan» which i ever heard since he´s writing.
By: Aali jenaab on دسامبر 8, 2013
at 9:31 ب.ظ.
سلام
پس از مدت ها آمدم احوالی از شما بپرسم. خوبین؟
By: کاکه تیغون on دسامبر 11, 2013
at 9:30 ب.ظ.