نگاشته شده توسط: ordoukhani | دسامبر 2, 2013

دیوانه

دیوانه

دیوانه با سایه اش حرف می زد
به دنبالش می دوید
در آغوشش می گرفت
با او می رقصید
به او ابراز عشق می کرد
در وصفش شعر می گفت
آواز می خواند، برایش نی می زد.

دیوانه از سایه درختان بالا می رفت
می افتاد، ناله می کرد
مردم مسخره اش می کردند
می زدندش
سایه اش از درد فریاد می کرد

بهمن 1385 ژانویه 2007


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: