دیوانه دلی دارد مانند دریا،
کجا زخم زبان دلش چرکین کند؟
دوست دارد حتی دشمنش را،
بیهوده گفتم، دیوانه دشمن ندارد.
ما ز او فراری، یا از خود فراری؟
از آینه خود فرار می کنیم.
مسخره ی هر محفل و مجلس مان،
به او می خندیم، او شاد ز خنده ما.
ننوشیده می، مستانه می خندد،
ز ما مستان هوشیارتر، دم از عشق می زند.
نمی دانیم از دل غمگینش، به او می خندیم،
آگاه از دل ما، در درون اشک می ریزد.
دزد دلهاست، چه کند دلی در سینه نداریم؟
دزد ناشی آنچه دارد، دلی عاشق جا می گذارد.
ز دیوانه می ترسیم، دوری می کنیم.
ز ترس دیوانگی، در دام خود پرستی افتاده ایم.
من یوانه ها را دوست دارم
به یاد دوست از دست رفته ام، روانشاد نصرت توجه.
3 آذر 1392 ــ 24 نوامبر 2013 ــ بروکسل ــ اردوخانی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟