نگاشته شده توسط: ordoukhani | مِی 8, 2013

زیارت قبول

زیارت قبول

بدون شک اسم طلبکار سمج رو شنیده یا خودش رو دیده اید، ولی بدهکار سمج ندیده بودید!!
چند سال پیش جمشید از من مقدار قابل توجهی پول قرض کرد و گفت: «یکی  ــ دو ماه دیگر پس می دهم». دو ماه دیگر آمد گفت: «یه کمی صبر کن، حالا ندارم، ولی خیال نکنی فراموش کردم، به جون بچه هام تا سه ماه دیگه قرضم را پس می دم». هر دوــ سه ماه می آمد یا تلفن می کرد همان حرف پیشین رو می زد. با این کارش هر بار داغ دل مرا تازه می کرد. نزدیک دو سال بدین گونه گذشت، تا اینکه پول مرا پس نداد و با وجودیکه پناهنده سیاسی بود و جانش در خطر، به ایران برگشت. موقع رفتن هم آمد پیش من و خداحافظی کرد و گفت: «به محض اینکه پایم به تهران برسد هر طور شده پولت را برایت می فرستم».

          یکی ــ دوماه پس از رفتنش تلفن کرد و گفت: «خیال نکنی فراموش کردم، بگذار وضعم روبراه بشود، حتما برایت می فرستم». (یورو در حدود 1000 تومان بود و در ضمن یورو یواش ــ یواش رفت بالا تا حالا رسیده به 5000 تومان) در این چند سالی که ایران است هر چند ماه یکبار تلفن می کنه و پس از احوال پرسی گرم همان حرف های سابقش را تکرار می کنه. و هر بار داغ دل من تازه می شه.

دیروز بازهم تلفن کرد و گفت: «آقای اردوخانی ! نمیدونی، یورو شده 5000 هزار تومان، آخه من بدبخت بیچاره چطوری می تونم یورو «5000» تومن بخرم برات بفرستم، مگه اینکه تمام زندگیم رو بفروشم و با زن و بچه ام تو خیابون بخوابم، آخه خدا رو خوش نمیاد، می دونم شما هم راضی نیستین، بذار «یورو» یه خورده بیاد پایین اون وقت ببینم چکار می تونم بکنم».
گفتم: «بزک نمیر بهار میاد، کمبزه و خیار میاد، تا حالا دیدی قیمت چیزی بره بالا و بعدش پایین بیاد؟ اصلا تو رو به خیر و ما رو به سلامت. تو رو به خدا، به جون بچه هات و مادرشون، به جون مادرت، به جون مادر زنت، ما از خیرش گذشتیم، با این تلفن هات دیگه هر دفعه داغ دل ما رو تازه نکن».
گفت: «اختیار دارین، چه حرف ها، آدم باید بدهکاریش هر جوری شده بده، ولی چون شما جون مادر زنم که از جون گربه مون برام عزیزتره رو قسم خوردین، دیگه نمی تونم روتون رو زمین بندازم، ببینم یعنی حلال حلالم کردین»؟ گفتم که از شیر مادر حلال ترت. گفت: «خیلی مممنون، نمی دونم با چه زبونی از شما تشکر کنم. حالا با خیال راحت می تونم برم مکه، شما رو هم دعا می کنم»!
گفتم: «زیارت قبول»!!!

10 اردیبهشت 1392 ــ 30 آوریل 2013 ــ بلژیک ــ اردوخانی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: