خود فراموشی
در کوچه پس کوچه های زندگی به دنبال خود می گردیم. نقشی در شیشه کدر دکانی می بینیم. می پنداریم خودیم، سر برمی گردانیم، دریغا که دیگریست.
باران باریده، آب گل آلود در فرو رفتگی جمع شده، در آن آب هم نقشی می بینیم، خوشحال خیال می کنیم نقش خودمان است، خود را یافته ایم. سر بلند می کنیم، می بینیم، کسی سر از پنجره بیرون کرده، او هم به دنبال خود در آب گل آلود می گردد. بر آب لگد می زنیم، او می گرید.
در کوچه پس کوچه های زندگی، سایه گم کرده ایم، دریغا نوری نیست، تا سایه ای باشد.
نا امید از خود جویی، به خود فراموشی پناه می بریم.
26 اوت 2012 – 05 شهریور 1391ــ بلژیک ــ اردوخانی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟