همچو لولوی سر خرمن،
باد مرا به هر طرف می گرداند،
کلاغ ها بر شانه و دست هایم می نشینند،
قار قار کنان به دهقان و من می خندند،
خرگوشی با شگفتی به من می نگرد،
موش ها زیر پایه ام خانه دارند،
مورچه ها سر گردان از من بالا می روند،
نمی دانم در من چه می جویند؟
دهقان بیچاره دل به این خوش دارد،
در مزرعه اش پاسداری دارد،
نمی داند، نه کلاغ و خرگوش،
و نه موش و مورچه،
ترسی ز لولوی سر خرمن ندارند…
30 مهر 1391 ــ 21 اکتبر 2012 ــ بلزیک ــ اردوخانی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟