نگاشته شده توسط: ordoukhani | نوامبر 4, 2012

«دپرسیو بودن» بیماری همگانی!

«دپرسیو بودن» بیماری همگانی!

در حدود بیست ــ سی سالی است که «دپرسیو» بودن مد شده. بدین جهت داروهای آنتی دپرسیو یکی از پر فروش ترین داروهاست و کارخانه های سازنده این نوع داروها سود زیادی از این بابت می برند. کاسبی «روان گاوان و روان پاشان» رونق دارد. هر که را می بینم، می گوید «دپرسیوم».

«جعفر» آقا را دیدم که می شله، گفتم: «جعفر آقا خدا بد نده، چی شده»؟ گفت: «خوردم زمین «دپرسیو» شدم، رفتم پیش»روان گاو» دوای «آنتی دپرسیو» داده، حالا بهترم»!

«جواد» آقا را دیدم، با رنگ روی زرد. بعد از سلام، حالش رو پرسیدم، گفت: «گلاب به روتون دم به ساعت باید برم مستراح، فکر می کنم «دپرسیو» گرفتم، دارم می رم پیش» روان پاش»، بلکی یه  کاری بکنه»!

«فاطمه» خانم با آب دهان و دماغ آویزان تا من را دید، گفت: «نزدیکم نیا که ویروس «دپرسیون»، گرفتم، هر چی هم «انتی بوتیک»( انتی بیوتیک-آنتی باکتری)می خورم خوب نمی شم»!

محسن خان را خوشحال دیدم. گفت: «چند سال بود که «دپرسیو» ( بواسیر) داشتم، رفتم عمل کردم خوب شدم»!

آقا «رضا» هم مدت زیادی، یه گفته خودش «دپرسیو» ( پرستات) داشت و شب ها مجبور بود چند دفعه بلند شه، بره خیر سرش بشاشه. رفت » دپرسیوش» رو عمل و کرد حالا خوب شده.

دواد خان با وجودی که زخم «دپرسیو» (معده) داره،عین خیالش نیست، و مرتب مثل الاغ عرق می خورد.

پسر «حسن» اقا چهل سالش بود، اما هنوز زن پیدا نکرده بود. خلاصه «دپرسیو دپرسیو» شده بود. با بابا و ننه اش رفتن دست به دامن چند تا امامزاده شدن، تا بالاخره در حالیکه دستشون به ضریح یکی از اونها بود، یک آخوندی اومد و گفت: «من می تونم یک دوای خوب «ضددپرسیو»  برای پسر شما پیدا کنم». عکس چند تا خانم را با مشخصات شان  نشان آنها داد، تا اینکه یکی از انها مورد پسند تمام خانواده قرار گرفت و مراسم صیغه همانجا بر گزار شد.

«شهین» خانم از نوک پا تا مغز سرش همیشه درد می کرد، می گفت که » دپرسیو» شده و هر چی هم دوا می خوره چاره نمی کنه. بهش می گفتم که چاره مرضش تنها یه شوهره! می گفت: «شوهرم باید قدش بین 180 تا 185 باشه، وزن 82 کیلو، دکتر باشه، ویلا با استخر و سونا و جاگوزی داشته باشه، اهل ورزش باشه، و…» می گفتم: «خانم! قیمت رو بیار پایین مشتری پیدا می شه». در ضمن از بسکی » دپرسیو» بود هی می خورد. واسه همین هم پهناش از درازاش بیشتر شده بود. خلاصه درد سرتون ندم، با گذشت زمان قیمت رو آورد پایین و پایین تا اینکه زن یک چلو کبابی شد، با قد 160، 95 کیلو وزن،  یک اپارتمان کوچک داشت. چند ماه نگذشته بود که هیچ جاش «دپرسیو» نبود. چاره بعضی از دردهای «دپرسیو» برای خانم ها شوهره.

راستش را بگم خود من هم «دپرسیو» دارم. هر وقت باد تو دلم جمع می شه، نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. دوای ضد «دپرسیو» برای من وامثال من وجود نداره. حالا توجه کردید که «دپرسیو بودن» بیماری همگانی است؟!

10 آبان 1391 ــ 31 اکتبر 2012 ــ بلژیک ــ اردوخانی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: