نکند مرا مسخره می کنید؟
من نام چند گل را بیشتر نمی دانم. مانند یاس، شقایق، گل سرخ، بنفشه، نیلوفر، و اگر مدتی بیندیشم شاید نام یکی ــ دو گل دگر. از نام درختان تنها؛ سرو، بید، بید مجنون، تبریزی را به یاد دارم.
اما نام تمام لکه ابرها را می دانم… این نام ها را من به انها دادم، خودشان هم می دانند. بدین جهت با ناز و غمزه می ایند، عشوه کنان می روند. غره به زیبایی خود، نکند مرا مسخره می کنند؟
آذر، آزاده، افسانه، بنفشه، بهار، بهدخت، بهرخ، بهناز، آفتاب، آفرین، بهار، بهدخت، بهرخ، بهشید، بهناز، پروین، پریچهر، پریدخت، پریزاد، پریشاد، پیمانه، شهناز، شهین، شکوفه، شیدا، شیرین، شیفته، شیوا، شورانگیز، فرشته، فروغ، فریبا، فریناز، فیروزه، فرنوش، زریندخت، زیبا، زیور، ژاله، گلبانو، گلبهار، گلابتون، گلپری، گلرخ، گلرو، گلشیفته، گلنار، گلی، بهیه، بهینه، گوهر، گیتی، لاله، ماهچهر، ماهدخت، ماهنوش، ماهزاد مرجان، مروارید، مژده، مژگان، مستانه، مهتاب، مهین، میترا، مینو، ناهید، نرگس، نسترن، نگار، نگین ، نیلوفر، هنگامه، بهنوش، بوسه…، و ده ها نام دگر. ابرها مرا ببخشید، اگر نام چندی از شما را فراموش کردم.
ابرهایی که هر لحظه به گونه دگری جلوه می کنند. نیم تاجی بر سر، گاهی پیراهنی سپید یا خاکستری بر تن دارند. و آن زمان که سیاه می پوشند، زیبایی شان صد چندان می شود، و با وزش باد دست به دست هم دیگر می دهند، یکی می شوند، اشک شادی می بارند. من همچو مستی در میان اشک شان به دور خود می چرخم، دست بالا و پایین می برم، تن و روان خود می شویم. و آن زمان که از شادی رعد اسا فریاد می زنند، به مانند آهویی در برابر شیری به خود می لرزم. زین لرزش شادم. و لحظه ای که چشمانشان برق می زند، زمین و زمان روشن می گردد، من هستی را در روشنایی چشمان زیبایشان می بینم.
آه ابرها که هر لحظه جلوه ای دگر دارید، با نام های زیبایتان، چقدر زیبایید. نکند مرا مسخره می کنید؟!
17 مرداد 1391 ــ 7 اوت 2012 ــ بروکسل ــ اردوخانی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟