نگاشته شده توسط: ordoukhani | آگوست 31, 2012

تیله قلقلی

تیله قلقلی

مرد در اتاقی،  مقابل آینه دیواری با تیله قلقلی بازی می کرد. هم جای خود و هم جای تصویرش در آینه بازی می کرد. تیله اش را به تیله تصویرش می زد. گاهی می برد، از خوشحالی فریاد می زد، گاهی می باخت، سر تصویرش داد می کشید.

در اتاق دیگر زن با عروسک هایش بازی می کرد. نوازش شان می کرد، موهایشان را شانه می کرد، لباس رنگارنگ بر تن شان می کرد. کنار هم می خواباندشان و برایشان داستان غم و درد خود را تعریف می کرد.
عروسکی گل قالی می چید و به مرد می داد، در عوض تیله قلقلی می گرفت و با عروسک دگر بازی می کرد.

21 مرداد 1391 ــ 11 اوت 2012 ــ بلزیک ــ اردوخانی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: