بگو خودت که هستی؟
گفت: «پدر بزرگم فلان الدوله بود و پسر فلان السلطنه، پدرم صاحب فلان مقام و ثروت، مادرم هم دختر بهمان الدوله بود. ویلای ما در فلان جای شمال تهران بود. عمویم فلانی را که حتما می شناسی! عمه ام همسر سپهبد فلان بود که در شمال ایران چند هزار هکتار زمین داشت. خاله ام زن فلان سناتور صاحب کارخانه فلان بود. یک خواهرم زن فلان دکتر سرشناس بود که پولش با پارو بالا می رفت. خواهر دیگرم زن فلانی مدیر کل فلان شرکت و برادرم فلان وزیر بود. همسرش هم دختر بهمان وکیل مجلس…!
گفتم: پدر بزرگم هیچ کس نبود، پسرهیچ کس دیگر. پدرم کارمند ساده ای با حقوق کم و مادرم خانه دار. خانه ای کوچکی در جنوب شهر داشتیم. عمویم در فلان ده مقدار کمی زمین داشت که روی آن کشاورزی می کرد. عمه ام زن فلان کس که تو بدون شک نمی شناشی. خاله ام زن کس دیگری مثل شوهر عمه ام. یک خواهرم معلم بود و زن معلمی شد. خواهر دیگرم که او هم معلم بود، زن کارمندی. خودم هم همین هستم که می بینی.
بگو خودت که هستی؟ گوز در بازار مسگرها و لاف در غریبی؟
16 مرداد 1391 ــ 6 اوت 2012 ــ بروکسل ــ اردوخانی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟