نگاشته شده توسط: ordoukhani | فوریه 12, 2012

تنها در خانه

تنها در خانه

اولین شب که مرا دید، از من ترسید. تعجب کردم. مستاجر قبلی با لبخند موذیانه ای گفته بود، تو در این خانه تنها نیستی. دومین شب که مرا دید، لحظه ای ایستاد، مرا تماشا کرد و سر برگردانده، آرام رفت. شب های دگر هر بار به من با شک و تردید نزدیک می شد.
اکنون روی سینه ام آرام خفته، ضربان قلبش را حس می کنم. مستاجر قبلی گفته بود: «تو تنها نیستی، ولی نگفته بود در این خانه یک موش هم است»!

23 بهمن 1390 ــ 12 فوریه 2012 ــ بلژیک ــ اورایزــ اردوخانی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: