نمی دانم!
هستی، پرسشی است با یک پاسخ،
نمی دانم!
می گویند؛ تنها خدا می داند!
از خدا پرسیدم،
او هم گفت؛
نمی دانم، نمی دانم !
28 آذر 1390 ــ 19 دسامبر 2011ــ بلژیک ــ اورایز ــ اردوخانی
می گویند؛ تنها خدا می داند!
از خدا پرسیدم،
او هم گفت؛
نمی دانم، نمی دانم !
28 آذر 1390 ــ 19 دسامبر 2011ــ بلژیک ــ اورایز ــ اردوخانی
نوشته شده در منتشر نشده ها, شعر
من انسانی آزاد شده از یک فرهنگ ارباب رعیتی و استبدادی هستم . برای به دست آوردن این آزادی با خودم جنگیده ام و هنوز می جنگم . من دیگر خودم را بنده و غلام و چاکر و نوکر و خاک پای کسی معرفی نمی کنم . کسی را هم جناب عالی نمی خوانم ، به عرض کسی نمی رسانم . برای من پزشک در مطب یا بیمارستان آقا یا خانم دکتر است، استاد در دانشگاه، خارج از آن جا خانم یا آقای ...هستند. در نبرد با چاپلوسی ، دروغ ، حسادت ، ضعیف کشی ، مرده پرستی ، عدم اعتماد به خود و قبول سرنوشت که همگی زاده فرهنگ ارباب رعیتی و استبدادی است ، پیروز شده ام . و میدانم لحظه ای غفلت؛ آنها بر من چیره می شوند. از شما خواهش می کنم مرا در نبرد با این فرهنگ پوسیده چندهزار ساله یاری دهید. «ابوالفضل اردوخانی»
.
خدا که ندونه ، دیگه وای به حال ماها ..
.
🙂
.
سپاس از شما
.
By: 666 on دسامبر 22, 2011
at 7:36 ب.ظ.