ریدم به این جور رسم ها
آشنایی تلفن می کند، تند و تند می گوید؛ «سلام عرض می کنم حال شما خوبه، خوب هستید، بچه ها چطورن، خانم خوبه؟ از قول من به اونها سلام برسونید». (این آقا نه بچه های مرا دیده و نه خانم مرا، اصلا نمی داند من همسر و فرزند دارم یا نه).
بدون اینکه بگذارد پاسخ بدهم، یک سری حرف های بی سر و ته می زند، و در آخر می گوید؛ «امری ندارید»؟ و انتظار دارد پاسخ بدهم؛ «عرضی ندارم»! من که هرچی نابدترم سوخته داد می زنم؛ «مرتیکه اول اینکه، تو زن و بچه مرا ندیدی و نمی شناسی، اونام تو رو نمی شناسن، چطور از طرف تو به اونها سلام برسونم. دوم، تو مگه نوکر و برده منی که بهت امر کنم. بچه هام حرفم را گوش نمی کنن، حتی گربه ام محل سگ به من نمی ذاره، چه انتطاری از تو که صد کیلومتری من هستی می تونم داشته باشم؟ کلیشه وار رز زیادینزن»! خیلی خونسرد می گوید: «این حرف ها رسمه»!
هر وقت به دکان ایرانی برای خرید می رفتم، پس از اینکه جنس هایم را انتخاب می کردم، دکان دار می گفت: «قابلی نداره»؟! این حرف از تو سری برایم زجر آورتر بود و عصبانی می شدم، با چند تا فحش رکیک می گفتم: «یعنی من پول ندم و جنس هام وردارم برم»؟! می گفتند؛ این رسمه»! دو سه بار چند یورو جریمه شان کردم، حالا دیگر هیچ یک از دکان دارها و رستوران ها به من نمی گویند قابلی ندارد.
آشنایی را در مراسمی می بینم، بعد از سلام و احوالپرسی چندین بار می گوید: «نوکرتم، چاکرتم، هیچ وقت یادی از فقرا نمی کنید! مگه سعادت بده این جور جاها شما رو زیارت کنیم و…» باز هم عصبانی می
شوم و هرچه از دهنم در می آید می گویم.
صیح ساعت هشت ــ نه یکی از هموطنان را می بینم، قبل از همه چیز می گوید: «خسته نباشین»! پاسخ می دهم: «مرتیکه الاغ و نفهم ماجرای «آقا خدابده نده، آقا خدا بد نده شد»؟ صبح از خواب بلند شدم، اول رفتم شاشیدم، بعدش نون پنیر و چایی شیرینم رو خوردم، بعدش هم رفتم خیر سر تو ریدم، اگه فکر می کنی این کارها خستگی داره بگو خسته نباشی»؟! میگوید «رسمه دیگه».
این رسم های چند صد ساله، یا چند هزار ساله ارباب رعیتی و استبدادی( استعمار داخلی) ناخوداگاه ما را یک مشت خایه مال و چاپلوس و متملق بار آورده. همه چیز رسم شده و ما آن ها را ابلهانه تکرار می کنیم، این فرهنگ رسم قدرت اندیشیدن را از ما گرفته. در صورتیکه رسم و سنت های ملی مان که هر ماه را به مناسبتی جشن می گرفتیم فراموش کرده ایم.
( همانگونه که در وبلاگم نوشته ام) از این فرهنگ پوسیده و متعفن رنج می برم و با آن مبارزه می کنم. ریدم به این جور رسم ها…
24 مهر 1390 ــ 16 اگتبر 2011 ــ بلژیک ــ اورایز ــ اردوخانی
.
منهم اغتشاشیدم به این جور رسم ها…. درضمن آقای اردوخانی ، به خانم و بچه ها سلام برسونید 🙂
.
By: 666 on اکتبر 18, 2011
at 4:52 ب.ظ.
آقای اردوخانی خیلی عالی بود
کلی تلخند در این متن نهفته است
راستی به قول 666 به خانم و بچه ها سلام برسونید
🙂
By: آرش دکلان on اکتبر 18, 2011
at 7:43 ب.ظ.
ابی جان خیلی عسبانی هستی. اینها که منزور بدی ندارند. مسل توتی تکرار می کنند.
By: خانم on اکتبر 19, 2011
at 11:56 ق.ظ.
matn zibaee bud
khasteh nabashid
By: mehdi on اکتبر 26, 2011
at 4:45 ب.ظ.