مهمان نا خوانده
قطره ــ قطره باران می بارید. در خیابانی در پی نشانی خانه دوستی می گشتم که یکباره باران تند شد، و اشک آسمان از سر و صورت و مژگان من سرازیر. دوان دوان به زیر سر در خانه ای پناه بردم. کمی با دقت گوش کردم، صدای آهنگی دلپذیر از درون خانه شنیدم که روانم را نوازش می داد. در دل گفتم؛ سپاس آسمان که رگبار آغاز کردی، سپاس. چند دقیقه ای گذشت، مردی میان سال با چتری سیاه که بیشتر بر سر زن همراهش بود آمدند، زنگ در خانه را فشردند، در باز شد. آن دو وارد خانه شدند. من هم به دنبالشان. از چند پله بالا رفتیم، وارد سالن بزرگی که اتاق نشیمن خانواده ای بود، شدیم. در حدود سی صندلی، در چند ردیف چیده شده بود. سالن تقریبا پر بود، گروهی هفت نفره به نواختن سر گرم بودند. زن و مرد همراه من به چند نفر سر تکان دادند. من هم همین طور! ما سه نفر در ردیف آخر نشستیم. میان نوازندگان زن جوانی ایستاده، با حرکات موزون تن و سر و گردن، همراه با لبخندی بر لب، با عشق ویولن می زد. من مست عاشق خوی و زیبا پرست، از خود بی خود شدم. لحظاتی گذشت، یکباره آهنگ آرام با ضربان طبل و سنج تند شد. زن جوان که تا کنون درجا ایستاده بود، ویولن زنان به رقص آمد. من سر ز پای نشناخته، برخاستم، از میان دیگران گذشتم، و با زن به رقص درآمدم.حاضرین دست می زدند. پس از لحظاتی صندلی ها را به کناری گذاشتند و رقصان با من هم حال شدند. نوازندگان چون حال و احوال ما دیدند، به ذوق آمدند، با تمام وجود به نواختن ادامه دادند، تا اینکه خسته، دست از نواختن کشیدند. من سر به زیر در اندیشه فرار بودم که پیری موی سپید، جام شرابی به دستم داد و گفت: «پوزش می خواهم شما که هستید»؟ گفتم: «مستم و عاشق و دیوانه و زیبا پرست و ایرانی.» در پی خانه دوستی می گشتم، آسمان به من مهر ورزید، تند بارید، و من…! و ما این را مهمان ناخوانده می گوییم، شرمنده ز ناخواندگی ام. گفت: «نوش مهمان ناخوانده، نوش.» فریاد زدم: «نوش به تندرستی، شادی شما و این هنرمندان، به وِیژه این بانوی هنرمند، و همه مهمانان.» از آن پس در این خانه مهمان خوانده شدم.
16 اسفند 1389 ــ 7 مارس 2011 ــ بلژیک ــ اورایز ــ اردوخانی
خیلی زیبا بود آقای اردوخانی
فقط یک سؤال بی ربط دارم و اعتراف می کنم با صداقت که تنها انگیزه ام کنجکاوی است که می توان ان را فضولی هم نامید.
این اتفاقات واقعاًرخ داده اند؟
اگر واقعاً رخ داده باشند بسیار زیباتر خواهند بود
By: آرش دکلان on آگوست 18, 2011
at 9:00 ب.ظ.
آرش جان، واقعا این اتفاق افتاد. من رقصیدم.و…
ABOLFAZL ORDOUKHANI
http://Www.Ordoukhani.Be A.Ordoukhani@Yahoo.Com Ordoukhani@Gmail.Com
By: ordoukhani on آگوست 18, 2011
at 9:30 ب.ظ.