نگاشته شده توسط: ordoukhani | آگوست 2, 2011

عشق خیلی از مشکلات را آسان می کند!

عشق خیلی از مشکلات را آسان می کند!

عشق همانند رودخانه ای نیست که در بهاران با آب شدن کوه های اطرافش سیل به راه fیاندازد و ویرانی به بار آورد، ودر تابستان، مانند صحرایی سوزان خشک شود.
عشق مانند شعله آتش معبد عشاق می ماند که شب و روز نور و روشنایی می بخشد، و الهام دهنده عاشقان و معشوقان است.

آقای الف، و خانم م همسرش را بیش از سی سال است که می شناسم، از ابتدای دانشجویی شان. آن زمان عاشق و معشوق، سپس همسر و یار وفادار یکدیگر بودند و هستند. الف با
بهترین درجه لیسانس، فوق لیسانس، و سپس دکترای خود را در فلسفه گرفت. استاد دانشگاه شد. خانم م هم به همچنین در جامعه شناسی، او هم استاد دانشگاه شد.( هم اکنون هم هستند) در این مدت بیش از سه دهه اغلب به دیدار یکدیگر می رفتیم. آنچه توجه مرا در این مدت جلب می کرد، این بود که همیشه رفتار این زن و مرد با هم بی اندازه عاشقانه و محترمانه بود. برای نمونه از رفتار این دو بگویم؛ خیلی وقت ها با هم اختلاف عقیده داشتند. م در مخالفت با همسرش می گفت: «عزیزم! اگر اجازه بدهی من بر خلاف تو فکر می کنم که…». م در پاسخ می گفت:»مهربانم ، نازینم، بهترینم…! من به خودم اجازه نمی دهم که به تو اجازه فکر کردن بدهم یا ندهم، ولی اگر اشتباه نکنم مشکل در این است که …»

دوستی با آنها برای من، به وِیژه هم سخنی، و شرکت در بحث هایشان برایم  بسیار آموزنده بود.

مشکل خانم م ، و آقای الف این بود که وقتی در تخت خواب کنار هم دراز می کشیدند، و مطالعه می کردند، حتی در آنجا هم رفتارشان مودبانه و محترمانه بود. اگر هم آقای م پس از ساعتی آب دهانش به علت انگشت به دهان بردن و کتاب ورق زدن خشک می شد، و نمی توانست انگشتش را در دهان خیس کند تا کتاب ورق بزند، با انگشت در وسط پای همسرش
کردن، انگشت خیس می کرد، و می گفت: «عزیزم شرمنده که تو وقتی آب دهانت خشک می شود، نمی توانی همین کار را با من بکنی!» همسرش پاسخ می داد: «مهربانم، مهم نیست با خودم می کنم!» البته پس از مدتی خانم م برای اینکه موقع کتاب خواندن حواسش پرت نشود، یک کاسه کوچک آب ولرم! کنار دست خودش و همسرش گذاشت.
واقعا که عشق خیلی از مشکلات را آسان می کند!

*شرمنده! این داستان همانطور که شما تصور کردید به پایان نرسید.

13 تیر 1390 ــ 4 ژوئن 2011 ــ بلژیک ــ اورایز ــ اردوخانی


پاسخ

  1. خیلی چرت بود.

    • عزیزم یه وقت ها چرندی میاد تو مخم و می نویسم،تا وقی هم که ننوشتم ، خیالم راحت نمیشه و فکر می کنم چیز مهم یا خنده داری ی. و دیگر اینکه  من هم مثل همه دارای تضاد های درونی هستم.و نمی خوام ( نمی دونم به چی بگم) تظاهر کنم. امیدوارم مهر تو همانگونه که هستم شامل حال من بشه.من حق دارم حق نداشته باشم، و تا ناحق را نگفته باشم، خیال می کنم حق دارم. می بوسمت اردوخانی

      ABOLFAZL ORDOUKHANI

      http://Www.Ordoukhani.Be A.Ordoukhani@Yahoo.Com Ordoukhani@Gmail.Com

  2. اردوخانی عزیز سلام
    کاش می نوشتی با آب شدن برف کوههای و………………..


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: