آنقدر مار خورده تا افعی شده
راوی گفت: «ملایی را به دلیلی که واضح و مبرهن نبود(!؟) با سفره ای نان و مشکی آب از دهی بیرون کردند. او راه ده دیگری که در آن ناشناس بود، پیش گرفت و برفت. در میان باد و طوفان راه خویش گم کرد و سر از بیابانی بی آب و علف و خشک و سوزان در آورد. آب در مشک بود که نانش تمام شد. چند شبانه روزی گرسنه گشت. شبی از شب ها که از خار بیابان آتشی بر افروخته بود، دید پشه و ملخ و موش به کنار آتش می آیند و در آن می سوزند. گودالی عمیق بکند و آتشی در آن برپا کرد، شاید که موشی در آن افتد و سد جوع کند.
پشه و ملخ به سمت آتش پرواز کردند. موش برای شکار آنها به آتش نزدیک شد. ماری برای شکار آرام به کنار موش آمد و او بگرفت. چون ملا دید دهان مار پر است و نمی تواند او را بگزد، مار بگرفت و سرش بر سنگ کوبید، گوشتش کباب کرد و بخورد. به گفته ای چند ماهی، به گفته دیگر چند سالی ملا مار بخورد تا افعی شد. این چنین بود داستان» آنقدر مار خورده تا افعی شده»!
پرسیدمش، افعی را که می خورد؟ گفت: «شاید صد سال یا بلکه هم بیشتر! افعی کباب مار می خورد و زنده می ماند. سپس به درک اسفل السافلین واصل می شود. ولی آن زمان که اشتهایش زیاد شود و هوس کباب افعی کند، افعی های دیگر کبابش می کنند و می خورندش…
11 خرداد 1390 ــ 1 ژوئن 2011 ــ بلژِیک ــ اورایز ــ اردوخانی
پشه و ملخ به سمت آتش پرواز کردند. موش برای شکار آنها به آتش نزدیک شد. ماری برای شکار آرام به کنار موش آمد و او بگرفت. چون ملا دید دهان مار پر است و نمی تواند او را بگزد، مار بگرفت و سرش بر سنگ کوبید، گوشتش کباب کرد و بخورد. به گفته ای چند ماهی، به گفته دیگر چند سالی ملا مار بخورد تا افعی شد. این چنین بود داستان» آنقدر مار خورده تا افعی شده»!
مثل همیشه عالی
By: SOHEILA on جون 3, 2011
at 2:38 ب.ظ.