در حسرت جوشیدن!
شعله آتشی سر به آسمان کشیده،
در کنار کوه یخی.
شعله آرام رو به خاموشی رفت،
یخ آب شد،
در حسرت لحظه ای جوشیدن.
29 اردیبهشت 1390 ــ 19 مه 2011 ــ بلژیک ــ اورایز ــ اردوخانی
شعله آتشی سر به آسمان کشیده،
در کنار کوه یخی.
شعله آرام رو به خاموشی رفت،
یخ آب شد،
در حسرت لحظه ای جوشیدن.
29 اردیبهشت 1390 ــ 19 مه 2011 ــ بلژیک ــ اورایز ــ اردوخانی
نوشته شده در شعر
من انسانی آزاد شده از یک فرهنگ ارباب رعیتی و استبدادی هستم . برای به دست آوردن این آزادی با خودم جنگیده ام و هنوز می جنگم . من دیگر خودم را بنده و غلام و چاکر و نوکر و خاک پای کسی معرفی نمی کنم . کسی را هم جناب عالی نمی خوانم ، به عرض کسی نمی رسانم . برای من پزشک در مطب یا بیمارستان آقا یا خانم دکتر است، استاد در دانشگاه، خارج از آن جا خانم یا آقای ...هستند. در نبرد با چاپلوسی ، دروغ ، حسادت ، ضعیف کشی ، مرده پرستی ، عدم اعتماد به خود و قبول سرنوشت که همگی زاده فرهنگ ارباب رعیتی و استبدادی است ، پیروز شده ام . و میدانم لحظه ای غفلت؛ آنها بر من چیره می شوند. از شما خواهش می کنم مرا در نبرد با این فرهنگ پوسیده چندهزار ساله یاری دهید. «ابوالفضل اردوخانی»
کوتاه و زیبا!
By: خانم on مِی 20, 2011
at 3:45 ب.ظ.
کوتاه و پرمعنا
By: فریبا on مِی 23, 2011
at 9:28 ق.ظ.