نگاشته شده توسط: ordoukhani | آوریل 24, 2011

بهترین دوستم

 بهترین دوستم 

دوستان بسیارخوبی دارم. که به من مهر می ورزند، می آیند و می روند، در شادی و غم یکدیگر شریک هستیم. باهم می نشینیم، هیچ می گوییم، هیچ می شنویم. می خندیم به هیچ. سر به سر همدیگر می گذاریم، بی هیچ دلخوری. از دوستی شان شاد و سرفرازم.

اما میان دوستانم، یکی از همه به من نزدیک تر است. من و او را ز هم جدایی نیست. از زادروزم،  جانمان یکی شد. روانمان یکی شد. سایه های مان یکی شد. با او همنشین و هم غم، هم شادی و هم سخن، هم خواب و هم خیال شدم. لب بر لب نهاده برایش کتاب می خوانم. به آهنگی گوش می سپاریم، به تماشای نمایشی می نشینیم. نخست شعر و داستانم را برای او می خوانم. یا هجوی و طنزی. گاهی اخم کنان سرزنشم می کند، گاهی خندان مسخره ام. گاهی هم تشویق. از دروغ و چاپلوسی به دور است. در چشمانم می خواند، آنچه می اندیشم. به ندرت از هم خسته می شویم. دقایقی  کوتاه ز هم دوریم، حتی در جمع هم در کنار یکدیگریم.

آه فراموش کردم. دوستان مشترکی هم داریم! سکوت، و واژها. ساعت ها سکوت بین من و اوست. در این زمان واژه ها به رقص و آواز و سخن می آیند. سکوت را شخم می زنیم، با اندیشه آبیاری اش می کنیم و بذر واژها در آن می کاریم. به پای کاشته خود می نشینیم تا رشد کنند و گل و میوه دهد. گل و میوده ( نوشته) را به بازار می آوریم تا خریدار که باشد. آن زمان که خریده شد، دیگر از آن ما نیست، تا خریدار چگونه به داوری بنشیند!؟

این چنین من و»تنهایی» با گذشت و شکیبایی، دوستانی زهم جدایی ناپذیریم.
 
31 فروردین 1390 ــ 20 آوریل 2011 ــ بلژیک ــ اورایز ــ اردوخانی


پاسخ

  1. بسیار جالب بود واقعا دوست خوب وبی دردوسری است هم ادم ازش یاد میگره وهم یاد میگیره یاد بده.فریبرز قریب

  2. نوشته ‌تان مثل همیشه زیباست، وچنان با لطافت از» تنهایی» تعریف
    کردید،که دید من یکی را درباره این واژه عوض کردید۰ممنون


برای فریبا پاسخی بگذارید لغو پاسخ

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: