گارانتی اصغر اقا!
اصغر آقا صاحب چلوکبابی «Asghar اصغر» رفیق من و مرد نازنینیه. خانمش بعضی وقتا کمکش می کنه. زن و شوهر و بچه هاشون به من محبت دارن. بعضی وقتا که سرش خلوته با هم یه استکان چایی می خوریم و درد دل می کنه. یه دفعه تعریف کرد: «تو ایران وضعمون توپ توپ بود. مال خر بودم. با کامیونم می رفتم تو دهات، بیشتر قوچان اطرافش گوسفند و گاو و بز، بعضی وقتا هم مرغ خروس می خریدم و می آوردم تهرون، می فرختم. یه نگاه به مال می کردم، می فهمیدم چند سالشه و چند کیلو وزنش میشه، کسی نمی تونست به ما بندازه. اگه بگم باور نمی کنین، اوایل بعضی گله دارا شکم گوسفند و گاو بیچاره شون باد می کردن که چاق نشون بدن. حیوونای زبون بسته از درد ناله می کردن دور خودشون می پیچیدن و می گوزیدن. شاید گفتنش خنده دار باشه، ولی به جون شما نباشه، به جون بچه هام، به جون سکینه مادرشون که از تخم چشمم واسم عزیز تره، وقتی می دیدم، گریه می کردم و تا هفت پشتشون رو می جنبوندم. بی پدر و مادرا نه از اون حیوون خجالت می کشیدن، نه از من و نه از خدا. هیچکدومشون هم نمازه روزه شون ترک نمی شد، خیلی هاشون هم خیر سرشون حاجی بودن؟!
وقتی ازش پرسیدم: «تو که وضعت توپ توپ بود، چرا اومدی اینجا پناهنده شدی»؟ گفت: «ای بابا ! مثل اینکه گوشی دستت نیست، اینا از بسکی که هیزن، وقتی می دیدن یه قوچ روی یه میش می پره، گفتن باهاس اینا رو از هم سوا کنی. این کارشون جلوی زن و بچه مردم قبح داره! زن و بچه مردم فکر زندگیشون بودن، به این چیزا کاری نداشتن. بعدش با حق حساب، قضیه رو فیصله می دادیم. از طرفی هم دیدم، بلانسبت شما باشه، ما که گهی نشدیم، این دو تا دختر دو تا پسر اینجا چیزی نمی شن، بلکی ببرمشون خارج یه چیزی بشن. به لطف خدا و مراقبت مادرشون، دو تا دخترام درسشون رو تموم کردن و شغل خوب دارن، همونطوری که می دونی بزرگه شوهر کرده یه دختر مامانی داره، اون یکی دخترم هم امسال شوهر می کنه، پسرم یکی امسال دانشگاه رو تموم می کنه، اون یکی هم دوسال دیگه.»
اصغر آقا با وجودیکه ادم با معرفت و لوطی بود. یه عادت زمان مال خریش رو یادش نرفته. هرکی رو می بینه فورا حدس می زنه چند سالشه و چند کیلو وزنشه. به دفعه من رو می بینه میگه: «آقا اردوخانی چاق شدی». میام خونه میرم روی ترازو، می بینم 100 گرم چاق شدم. یه دفعه می گه لاغر شدی، میام خودم رو می کشم می بینم 200 گرم لاغر شدم. جل الخالق باور کنید هر دفعه نزدیکه شاخ در بیارم.
اصغر آقا خیلی دلش می خود به همه کمک کنه. همه ایرانی های بلژیک و کشورهای اطراف رو می شناسه. انگار تو تمام این کشورها شعبه داره، میدونه کی از زنش جدا شده، کی از شوهرش طلاق گرفته، کدم زن و شوهر می خوان از هم جدا شن، کی می خواد با کی ازدواج کنه، کدوم پسر و یا دختر با چه مدرک تحصیلی و چه شغلی وقت زن گرفتن یا شوهر کردنشه. واسه این باره هاچند تا زن رو به من پیشنهاد کرده. هر دفعه من یه بهانه ای آوردم. چند وقت پیش بازم گفت: «زن فلانی، خانم دکتر … از شوهر قرمساق و الاغش جدا شده، زنه یه پارچه خانمه. زنم میره پیشش. بگیرش! من خندیدم و گفتم: «میدونی چیه اصغر آقا! می خوام شب راحت بخوابم. بی ادبی نشه باخیال راحت خور – خور کنم و بگوزم. خور – خور و گوز کسی رو هم تحویل نگیرم». گفت: «خانمی و خوبیش رو تضمین می کنم. ولی چون خانم دکتره گارانتی نمی کم، خور – خور نکنه و نگوزه».
سلام مثل همیشه جالب بود
By: soheila on آوریل 20, 2011
at 8:57 ق.ظ.
هشدار میدی!!!!!!
By: خانم on آوریل 20, 2011
at 10:25 ق.ظ.
سالهاست هشدار دادم
By: ordoukhani on آوریل 20, 2011
at 10:41 ق.ظ.
مثل همیشه،زیبا بود
آیا پیامی در این نوشتهتان نهفته است؟
By: فریبا on آوریل 21, 2011
at 6:08 ق.ظ.
خیلی آقا است این اصغر آقا!
By: کاکه تیغون on آوریل 21, 2011
at 4:12 ب.ظ.