نگاشته شده توسط: ordoukhani | آوریل 14, 2011

«خرس رو به رقص آوردیم»

 «خرس رو به رقص آوردیم»

خرسی عظیم الجثه،
پوزبندی بر دهان،
زنجیری بر گردن،
در دست مردی ژنده پوش،
دایره زنگی زنان،
می رقصد و خرس را می رقصاند.

جمعی قهقهه زنان، می خوانند؛

«خرس رو به رقص آوردیم،
دمش رو به دست آوردیم.»

پسرکی شیطان به خود جرات می دهد،
مویی از دم خرس می کند و به عقب می دود.

کف از لای دندان های خرس بیرون زده،
بیچاره خسته، اشک در دیده،
نفس نفس می زند.

سکه به سر و رویش می زنند،
مردک، همچنان دایره زنگی زنان
خم شده، شاد سکه درو می کند.

خرس نگون بخت فراموش کرده که
ببر در جنگل ز چنگ و دندان مادرش،
 به خود می لرزید و
گرگ پس مانده اش می خورد.
پیل ارج مادر داشت.

چه آسان از رودخانه های عمیق می گذشتند…

تنها می داند، نیک به یاد می آورد؛
تیری بر قلب مادر،
زنجیری بر گردن خود،
آخرین نگاه مادر.
پوست مادر در دست شکارچی،
لاشخوران و کرکسان بر جسد مادر…

و من نظاره گر از دور،
به حال این نگون بختان،
آرام اشک در درون می ریزم و
غمگین زمزمه می کنم؛

خرس رو به رقص اوردیم،
دمش رو به دست اوردیم!

22 فروردین 1390 ــ  11 آوریل 2011 ــ بلژیک ــ اورایز ــ اردوخانی


پاسخ

  1. بسیار زیبا

  2. بسیار زیبا و تاثر برانگیز

  3. .
    آقای اردوخانی ،
    .
    به نکته غم انگیزی اشاره کردید.
    .
    به قول مولانا جلالدین بلخی :
    .
    هر کسی از ظن خود شد یار من … از درون من نجست اسرار من
    .


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: