گذشته، چراغ راه آینده است،
چراغی خاموش.
این چراغ روشن می کنم.
نفسی زهرآلود، چراغ خاموش می کند.
پیه سوزی کهنه و کثیف و کم نور،
از گذشته ننگین خویش،
برایم روشن می کند.
با این چراغ کهنه و کثیف آشنایی ندارم،
ز بوی گندش، شعله کم نورش،
راه به جایی نمی برم، ره گم کرده،
رنج می برم، درد می کشم، سر گردانم.
چراغ خیالی گذشته خود می خواهم،
چراغی نو، پاک و خوشبو و پر نور،
تا راه خویش روشن کنم،
تا راه از چاه بیایم.
چراغ من!
12 فروردین 1389 ــ 1 آوریل 2010 ــ اردوخانی ــ بروکسل
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟