نگاشته شده توسط: ordoukhani | سپتامبر 22, 2010
عاشقی هزینه دارد
پروانه وعلی بیش از انقلاب اسلامی، زمانی که هر دو دانشجوی دانشکده دندانپزشکی در دانشگاه Leuven بودند با هم آشنا شدند، و پس از به پایان رساندن دانشگاه ازدواج کردند. همانگونه که در ایران رسم است، و به دندانساز (dentiste) دکتر می گویند، ایرانیان خارج از کشور هم ( مانند سفره هفت سین) وفادار به رسم های ایرانیان باستان، هموطنان ما پرونه را خانم دکتر، وعلی را آقای دکتر خطاب می کردند. این رفتار هموطنان ما سبب شد، که پروانه پس از اینکه صاحب یک دختر و یک پسر شد، خیال کند از سر شوهرش خیلی زیاد است. و زمانی که بچه ها از آب و گل در آمدند، به امید یافتن مرد بهتری با مقام بالاتر از همسرش به بهانه اینکه می خواهم آزاد باشم، جدا شود. البته در این کار پند و اندرزهای چند بانوی از همسر جدا و آزاد که از دوستان خانم دکتر بودند خیلی موثر بود. (در ضمن خانم دکتر می گفت: من عاشق علی( همسر سابقش) نبودم، ندانسته و نخواسته ازدواج کردیم، حالا می خواهم عاشق کسی بشوم و با او زندگی کنم)
در زمانی خانم دکتر از همسرش جدا شد، دختر خانم دکتر، پزشک شده بود، و پسرش دکترای فیزیک را در دانشگاه بروکسل می گذراند.
مشکل خانم دکتر این بود که با داشتن شوهر سابق دکتر، دختری پزشک، و پسری که مشغول گرفتن دکترای فیزیک بود، درشَأن او نبود که رابطه (عاشقانه) دوست دختر و پسری ( گرل فرند و بوی فرند) با مردی که کمتر از شوهر سابق و فرزندانش باشد، برقرار کند. پس می بایست کسی را پیدا کند، که دست کم استاد دانشگاه باشد. ولی پیدا کردن چنین مردی نه تنها مشکل بلکه در این سن سال امکان ناپذیر بود.
خانم دکتر در خانه بزرگ سابق خود زندگی می کند. قبل از جدا شدن از همسرش، هر یکی دو ماه، زن مرد، از همکاران و دوستان دکتر و پرفسور…، به این خانه دعوت می شدند، اینها هم هم به خانه آنها می رفتند. ولی پس از جدایی، رفت و آمدها کم و کمتر تا اینکه قطع شد. خانم دکتر ماند با دو فرزندش. پس از یکسال دخترش با یکی از همکارانش ازدواج کرد و از این خانه رفت، چند ماه بعدش هم پسرش.
خانم دکتر مدت زیادی در این خانه بزرگ در آرزوی شاهزاده ای با ریش کوتاه پرفسوری، سری کچل سوار بر مرسدس SRL بود که به سراغش بیاید، اما تنها ماند. چون این آرزو هرگز برآورده نشد، معشوق دیگری یپدا کرد، و آن غذا بود. حالا صبح به امید خوردن صبحانه از خواب بر می خیزد، هنوز صبحانه تمام نشده در اندیشه ناهار، و در حال خودن ناهار در فکر عصرانه و شام است. چنان غذا می خورد که گویی با معشوق در حال عشق بازی است.علاقه زیادی به خورشت بادمجان، کشک بادمجان و فسنجان دارد، چون با جان پایان می آیند. قورمه سبزی جان، زرشک پلو جان، کباب کوبیده جان، کباب برگ جان، حلیم جان، کله پاچه جان، باقالی پلو جان، باقلوا جان، حلوا جان، زولبیا و بامیه جان، پسته جان، انگور جان …،. چه کند؟ به وطنش عشق می ورزد، همه غذاهایش را با دل جان می خورد و جان می خواند، و برایشان جان و جسم فدا می کند.
عاشق شاعر و ترانه سرا می شود، و در وصف معشوق شعر می گوید و ترانه می سراید.
شعر؛ «دیشب که در کنار تو بودم چشمم به ماه بود ــ میان روی تو و ماه یک پرس چلوکباب بود!»
ترانه؛ «سالاد شیرازی جانم، سالاد شیرازی، لیموتو به ما بنما تا شوم راضی. لیمومو می خوای چه کنی ای بی حیا پسر، این هندونه هم مثل اونه ( اشاره به ممه های خودش) ولیکن تو پستون بندونه…»!
البته خانم دکتر شعر ها و ترانه های بسیار سروده اند، که این دو نمونه نا قابل از آنها است.
این معشوق سبب شد که باسن خانم دکتر مانند فیل، و شکمش مانند گاو آبستن، سینه ها مانند سینه گاو ده من شیرده شود. عاشقی هزینه دارد!
31 شهریور 1389 ــ 22 سپتامبر 2010 ــ اردوخانی ــ اورایز
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
نوشته شده در منتشر نشده ها
kif kardam ordokhan khan jan:)
By: mehregan on سپتامبر 23, 2010
at 8:43 ق.ظ.
moheme? on
عزیز، شاید این داستان طنز تلخی به نظرآید، ولی حقیقتی است
By: ordoukhani on اکتبر 6, 2016
at 11:03 ق.ظ.
از تلخترین و واقعیترین طنزات بود که خوندم!
لذت بردم،البته لذت میبرم که میآم اینجا،و کلی هم خندیدم و گرنه آدم که نمیرود خانه کسی که دوست ندارد!
و چقدر این چرخه تکرار میشود! و چقدر این عشق هزینه دارد !آدم وقتی به تعداد انگشتان دستش
این مدلی بشناسد ،حتماً معضل هست اوردوخانی!
نوشته ات قدیمی است مشکل همون جوری مونده اما خانم قصه سال ۲۰۱۶ دنبال مرسدس SUV هستند،
و رستورانای توپ!خلاصه بدون پیشرفت نبودیم!
با اجازه بریم تا انگ ضدّ زن نخوردیم!
By: moheme? on اکتبر 6, 2016
at 8:22 ق.ظ.