وقتی بچه بودم، بارها دیده بودم که وقتی گوسفندی می خواهد بزاید از درد بع بع می کند، زمانیکه بره به دنیا می آمد، نفس زنان بچه اش را می لیسد، او را تمیز می کند. بره پس ار چند بار افتادن و بلند می شود و به سمت پستان مادر می رفت. مادر فارغ از درد، سر بر می گرداند، و بره اش را می بوسید. یا وقتی جوجه ها از تخم بیرون می آمدند، چگونه مرغ از آنها مواظبت می کرد، و اگر گربه ای به جوجه هایش نزدیک می شد، چنان به سوی او حمله می برد که گربه جرات نزدیک شدن به جوجه را نداشته باشد. من در شادی گوسفندان، مرغ ها شریک بودم.
به این خاطراز همان بچگی دلم می خواست پزشک زنان بشوم، نه اینکه بخواهم دست توی لنگ و پاچه شان بکنم، بلکه درد مادری را احساس کنم، بچه را به دنیا بیاورم، پس از به دنیا آمدن نوزاد، اشک شادی مادر و پدرش را ببینم، و خودم را خوشبخت ترین آدم دنیا احساس کنم. این من می بودم که کمک می کردم به انسانی، تا انسان دیگری به دنیا بیاورد. ولی پسر بودم، این شغل ننگین و کثیفی برای مردان بود، کاری نامناسب برای مردانی که بچه ای را به دنیا می آوردند و زن و مردی را شاد می کردند. ولی شکنجه و کشتن جوانان ننگ وکثیف نبود و نیست.
من، بچه با هوش و درس خوانی بودم. وقتی به این نتیجه رسیدم که نمی توانم به آرزویم برسم، از پزشکی بیزار شدم، فوق لیسانسم را در جامعه شناشی از دانشگاه ملی گرفتم، و موفق شدم برای گرفتن دکترا به یکی از کشورهای اروپایی بروم.
آنجا مفت و مجانی به کسی دکترا نمی دهند، پوستم را کندند، تا توانستم دکترایم را با درجه عالی بگیرم. وقتی برگشتم، و دردانشگاه به عنوان استاد استخدام شدم، متوجه شدم آنچه که با زحمت بسیار در اروپا یاد گرفته ام، باید فراموش کنم، و طوطی وار آنچه که اینها می خوهند تکرار کنم. از خیر استادی و دانشگاه گذشتم.
فراموش کردم بگوییم! شغل شریف پدرم مرده شویی بود، من هم مرده شور شدم. باور نمی کنید، پدرم چقدر خوشحال شد که پسرش آقای دکتر…، شغل شریف او را انتخاب کرده است. آخر بارها به من گفته بود که؛ «بچه نفهم می خوای درس بخونی که چی بشی؟ بیا وردست خودم کار کن، تا دنیا، دنیاست مردم به ما احتیاج دارن!»
حالا مرده شورم، مرده شوری مدرن با کامپیوتر. در کامپیوترم، نام و فامیل مرده، نام بستگان دور و نزدیک، وزن، قد، رنگ مو (اگر کچل نباشند)، علت مرگ، تعداد اعضای سالم و ناسالم بدن، مقدار مصرف پنبه برای بستن سوراخ ها، مقدار داروی شستشوی به کار رفته و خلاصه تمام اطلاعات مربوط به مرده ها را ثبت می کنم، و در اختیار بستگان مرده می گذارم. درآمدم هم چند برابر یک استاد دانشگاه است.
(شوربختانه برای پدرم) دیگر کسی نمی گوید؛ «خدا مرده شور قبلی را بیامرزد!» در این مملکت همه چیز مدرن شده، جز فکرها.
9 مرداد1389 ــ 31 ژوئیه 2010 ــ بلژیک ــ اورایز ــ اردوخانی
duste gerami khasteh nabashi … besyar por mana wa ghamangiz ast in dastan ke dar anwae khod ahwale in melate badbakht wa asire daste molayan ra tadaii mikonad ! hal be har chashm ke bengari faghat yek chiz mibini ! jahalat wa tabe budan ra !! payandeh bashi aziz
By: majid Rahimi on سپتامبر 16, 2010
at 10:43 ق.ظ.
استفاده از ابزار مدرن نشان دهندۀ هوشمندی و فرزند زمان خود بودن است . مردشور مدرن خودتی ! حال اگر از میان اینهمه شغل مرده شوری پیشه کرده ای یکبار خود را در حمام بشوی و در ملافۀ رختخوابت بپیچ و به دفتر گورستان محله ات تلفن یا ایمل بزن تا تورا راهی پل صراط کنند و ماهم می ائیم و حلوای ترا میخوریم . پس از شیرین کام شدن ، صلوات بر یزدان جون و آل مرد گلُ گلُ میفرستیم .دیگه چی میخوای ؟ مرگ میخوای برو تو دهات های ممسنی اونجا مرغ و خروس و بز بچه پرورش بده !
By: یزدان جون ... مرد گل گل on سپتامبر 16, 2010
at 11:31 ق.ظ.