نگاشته شده توسط: ordoukhani | سپتامبر 7, 2010

جیب بر!

دست در جیبم به دنبال چیزی می گشتم، نمی دانم چه چیز! دستم را از جیبم در آوردم، در هوا تلوــ تلو دادم. با این قد درازم، گویی دستهایم به زمین می رسید. فکر کردم راستی جیب برها چگونه جیب مردم را می زنند، و در آن لحظه چه احساسی دارند، قلبشان به تپش نمی افتد؟ دلم می خواست کسی  جیبم را بزند، کیف خالی پولم را از جیب عقب شلوار کمی بیرون آوردم تا دیده شود. به مکان پر جمعیت شهر رفتم. به دنبال جیب بر می گشتم، می خواستم بدانم جیب بر چگونه آدمی است؟! به بعضی قیافه ها که شک می کردم، از کنارشان می گذشتم. ناگهان احساس کردم دستی در جیبم رفت، با هیجان و تپش قلب، محکم مچ دست را گرفتم.

شرمنده! دست خودم بود که با دست دیگر از پشت گرفته بودم.

ابوالفضل اردوخانی – 28 تیر 1389 – 19 ژوئیه 2010 – بروکسل


پاسخ

  1. چند وقت پیش قراری در جایی دور داشتم که ادرس را درست بلد نبودم و نمیدونستم چطور و با چه خطی میتونم خودم رو به اونجا برسونم، تو مرکز شهر از یکی، دونفر سوال کردم اونها هم نمیدونستن، یه هو یه برادر مسلمان مراکشی از اونهایی که مطمئنآ ماه رمضون نماز و روزه شون ترک نمیشه و نزدیکم بود گفت دنبال کجا میگردی؟ ادرس رو نشونش دادم! دیدم برای خوندن ادرس که هیچ توجهی هم به کلمات نداشت بیشتر از حد معمول بمن نزدیک شده و سینه به سینه ام ایستاده!! از قیافه اش هم بنظر نمیومد که خط من و کلآ ندرلند اونقدری بلد باشه که بمن ادرس درست بده! خوب فهمیدم سر کاریه، اما چرا اینقدر اصرار داره که نزدیکم باشه و بهم ادرس بده که ناخوداگاه چیزی بیشتر از وزن خودم رو حس کردم دارم حس میکنم، کاغذ رو از دستش کشیدم و دیدم همزمان که کاغذ رو بین من و خودش گرفته دست دیگرش تو جیب کاپیشنم داره میگرده!!! خوب دیگه جای انکار نداشت بهش که نگاه کردم فقط گفت sory! اما از این متاسف نبود که داره جیب بری میکنه از این متاسف بود که گیر افتاده و مچش رو گرفتن، البته روز بعد دیگه اون دور و برها ندیدمش شاید اربابش جاشو عوض کرده بود، شاید هم تو امتحانش رد شده بود.اما احساس کسیکه مچ همچین ادمایی رو میگیره احساس خوبیه همینکه میفهمی ازشون یه قدم جلوتری خودش اعتماد بنفس خوبی میده.شما هم دو دفعه دیگه مچ خودت رو بگیری برات لباس اسپایدر من میخریم.

  2. مهربانم، مچ گرفتن تنها مچ کسی را گرفتن نیست، بلکه مچ خود را گرفتن است. من باره ها در روز مچ خودم را می گیرم، که عجب ابلهی هستم. هر روز بیش از روز
    پیشین به حمافت خود پی می برم و مج خود را می گیرم. شادو تندرست باشی اردوخانی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: