زنده باد آفتابه دزد که!آشنایی از گروه های مبارز و مخالف حکومت تعریف می کرد؛ روزی در بازار بودم، حس کردم مرا دنبال می کنند، به هر طرف می رفتم، دیدم آنها دنبال من هستند، به مستراخ مسجد شاه پناه بردم. بعد از مدتی بیرون آمدم، همینطور هراسان که می رفتم، دیدم یکی داد می زند؛ «آی مرتیکه کجا میری، وایسا!» من دست بردم به جیب بغلم که اسلحه ام را بیرون بکشم، و به طرف شلیک کنم که گفت؛ «آفتابه را کجا می بری؟!» نگو در آن حال ترس و لرز فراموش کرده بودم، «آفتابه» را سر جایش بگذارم، با شرمندگی و پوزش آفتابه را پس دادم.
حالا این حکومت خاک کشور را به توبره کشیده، ثروت ملی را غارت کرده، ملت را به روز سیاه نشانده، بر روی شان اسلحه می کشد و دست به شکنجه و کشتارشان می زند.
زنده باد آن آفتابه دزد که!
12 خرداد 1389 ــ 2 ژوئن 2010 ــ بروکسل اردوخانی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟