غمی جانسوز جان و روانم را فرا گرفته. خود را در میان هزاران کشته، هر یک به دردناکترین وضعی می بینم. نمی دانم کنار کدامین کشته بنشینم. برای کدامین سوگواری کنم. کنار آشناترین سر در گریبان فرو می برم و اشک می ریزم. رهگذری شاد و خندان، با سری برافراشته از کنارم می گذرد. سر بلند می کنم، با لبخندی سیلی بر صورت می زنم. صورت سرخ می کنم. به خود می گویم: او هم مانند من،…!
ما با سری بلند سوگواری می کنیم. این چنین دژخیمان را تحقیر می کنیم.
23 اردیبهشت 1389 ــ 13 مه 2010 ــ اردوخانی ــ بروکسل
سلام
آمدم ببینم که ممکن تشریف نداشته باشید.خوشبختانه که تشریف داشتید.
By: کاکه تیغون on مِی 13, 2010
at 2:35 ب.ظ.
درود بر شما. پاینده باشید.
By: oldman on مِی 13, 2010
at 6:56 ب.ظ.