نگاشته شده توسط: ordoukhani | آوریل 29, 2010
هی دکمه ها،چقدر قشنگ اید دکمه ها!
این داستان کوتاه در وبلاگ پبشین ام بود، که از ما بدتران بستند. از دید خودم به خواندنش می آرزد.
راستی فکر کرده اید ! دکمه ها چقدر قشنگ اند. بیش از صد جور دکمه به شکل ها و اندازه های و رنگ های گوناگون وجود دارد ؟ از جنس های گوناگون. از چوب ، استخوان ، سنگ ، صدف ، فلز ، شاخ ، دندان… ، چندی با روکش پارچه ای به رنگ لباس. چندی با نقش نگار ، چندی با نوشته. دکمه ها ، هی دکمه ها ،چقدر قشنگید دگمه ها. راستی اگر یک روز به شما خیره شدم ، سرزنشم نکنید، دارم به دکمه ها تون نگاه می کنم. یک ماه پیش یک نفر را دیدم که دکمه طلائی کتش آویزون بود ، داشت می افتاد. آخه اگه می افتاد گم می شد، زیر پا له می شد. دکمه به اون قشنگی . رفتم جلو و بهش گفتم : داره دکمه تون میوفته ! اول یک نگاه خشم آلودی به دکمه انداخت و سپاسگزاری کرد ، با یک حرکت سریع دکمه رو کند و گذشت تو جیبش . دلم واسه اون دکمه کباب شد. سه روزپیش باز همون شخص رو با همون کت دیدم ، جای دکمه اش خالی بود ، جای اون دکمه قشنگ . با ترس و شک ، رفتم جلویش و گفتم : پوزش می خوام ، دکمه تون افتاده . خندید و گفت : تو جیبمه یادم رفت بدوزم ، کسی ندارم واسم بدوزه. گفتم : مگه میشه وقتی آدم دکمه های به این قشنگی داره کسی رو نداشته باشه. زد زیر خنده و گفت : دیوونه ای؟ با لبخندی غمگینی شونه هام را بالا انداختم و گفتم : میخوای واست بدوزم. گفت نه خودم میدوزم . نمی خوام مزاحم تو بشم .
امروز صبح دیدمش . دکمه اش رو دوخته بود. تا من رو دید خندید و اومد جلو و گفت: نگاه کن دوختمش . خوشحال گفتم سپاسگزارم . دکمه رو با سر انگشت نشانم نوازش کردم . خندید و گفت: دیوونه ای!
دکمه ها ، آخ دکمه ها چقدر قشنگید دگمه ها .
ساعت سه و نیم چهارشنبه 21 بهمن 1388 ــ 10 فوریه 2010 ــ بروکسل ــ اردوخانی
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
ما که از همان وقت ها می دانستیم که زیباست
By: کاکه تیغون on آوریل 29, 2010
at 8:16 ب.ظ.