بابای بی غیرت!
جای محسن تو عروسی خواهرش شهره خالی بود. در عوض پدرش حاج مصفی می گفت و می خندید و سر به سر مهمان ه
چند روز بعد، محسن رو با قیافه یُبس دیدم، کاردش می زدی، خونش در نمیاومد. پرسیدم چرا عروسی خواهرت نبودی، مریض بودی؟ گفت: من مثل بابام بی غیرتم نیستم که ناموسم رو دو دستی بدم به یکی و خوشحال هم باشم. شنیدم می گفت و می خندید. حتی خیلی رقصیده. این کسی که از جاش بلند نمیشه آب بخوره، دم دکون همه اش تسبیح میندازه، به شاگرداش همه اش دستور میده،(باباش تو بازار فرش فروشی بزرگی داشت.) حالا بلند میشه تو عروسی دخترش می رقصه. واقعا که آبروی ما رو برد. نمی دونم دیگه چطوری میتونه تو بازار سر بلند کنه.
گفت: بی معرفت ، تو منتطری ما یه چیزی بگیم، تا چند تا متلک بارمون کنی.
چند سال گذشت. محسن زن گرفت. سر یک سال صاحب یک دختر شد. باید می دیدین چطور دور این بچه می گشت و قربون صدقه اش می رفت. بهش گفتم: از حالا باهاس طوق بی غیرتی رو به گردنت آویزون کنی.
گفت: چطور؟ گفتم دخترت هم یه روز شوهر میکنه. دو سه سال بعدش خدا یه دختر دیگه بهش داد.
گفتم کارت دراومد، باهاس دو تا طوق بی غیرتی به گردنت آویزون کنی.
چند سال بعدش یک دختر دیگه. این دفعه تا من رو دید، با خنده گفت: نوکرتم، چاکرتم، چقدر می گیری ما رو؟ ول کنی!
گفتم: بگو غلط کردم، گه خوردم.
گفت: جوون بودیم و نفهم، غلط کردم، گه خوردم، حالا ول می کنی؟
گفتم: آره، به روی دو چشم.
گفت: ولی دختر خیلی شرینه، دختر بلاست. خدا هیچ خونه ای رو بی بلا نکنه.
31 فروردین 1388 ــ 20 آوریل 2009 ــ بروکسل. اردوخانی
سلام
دوست عزیز وبلاگ شما بسیار جالبه واقعا لذت بردم تعداد زیادی از دست نوشته هاتون رو خوندم لذت بردم
موفق باشید
http://www.simorgh13.blogfa.com
By: سیمرغ13 on آوریل 28, 2009
at 10:07 ق.ظ.
بعضیها مثل شما خودشون خودشونو از این فرهنگ آزاد می کنن و بعضیهارو هم مثل آق محسن باید به چرخ روزگار جدا کرد اونهم به قیمت عمر . سوا از شوخی دیگه وقته رهاییه , بعضی تیکه های فرهنگمون حتی به تن ابر مانکنهای پاریس هم نخ نما هستن …….
By: اناهیتا on آوریل 28, 2009
at 11:45 ق.ظ.
سلام.
احوال شما.؟
از اهداي اعضا چيزي شنيديد؟ دوستم يه سايت معرفي كرد. يه پست كوتاه زدم . بياييد ببينيد.
By: سيمرغ on آوریل 28, 2009
at 12:31 ب.ظ.
سلام
خیلی کارت درست است جناب اردوخانی ارادتمند
اما جالب است بدانید در اینجا از این نوع نگرش ها کم نداریم اگر بلژیک نیاز دارد صادر کنیم
By: جهانگرد on آوریل 28, 2009
at 2:30 ب.ظ.
اینک نوشتید تا دل دخترا شاد بشه ولی تا بوده پسر عزیزدردونه بوده (البته در ایران)و تبعیض بسیار به هر صورت جالب بود نوشته هاتون رو دوست دارم
By: کافی شاپ on آوریل 28, 2009
at 6:52 ب.ظ.
مثل همیشه از خوندن نوشتههاتون لذت بردم، من هم ۲ تا طوق افتاده گردنم! یک گلایه هم داشتم از شما اونم اینه که کم مینویسین!
By: Bobby on آوریل 29, 2009
at 8:01 ق.ظ.