نگاشته شده توسط: ordoukhani | دسامبر 23, 2008

سگ کُرد

سگ کُرد

دوسه هفته مانده به ماه محرم، اوس رحیم نجار دکانش را زودتر بست، و با پسرش رسول آمد به قهوه خانه  تا با اوس رمضون و حاج ماشااله و یکی دو نفر دیگر راجع به مقدمات عزاداری محرم، و راه انداختن دسته، علم و کتل صحبت کنند. گرم صحبت بودند که صادق کُرده وارد شد، رویش را به آنطرف کرد، مثل اینکه آنها را ندیده، رفت پیش حسین ترکه، سلام احول پرسی کرد و سفارش چایی داد و نشست. اوس رحیم و رفقایش نگاهی به هم کردند و به صحبت شان ادامه دادند.

صادق کُرده کامند وزارت دارایی بود، در حدود دو-سه سال بود که به تهران منتقل شده بود. احمد پسر بزرگش حقوق می خواند، پسر دیگرش هم در کلاس چهارم دبیرستان درس می خواند.
اوس رحیم با رفقایش مشغول بحث خودشان بودند. صادق کُرده گوش تیز کرده بود و گوش می داد، یکباره سرش را به هوا کرد و گفت: مارکس میگه دین تریاک ملته!

اوس رحیم عصبانی از جایش بلند شد و داد زد، صادق خان چی می گی؟ مارکس به هرچی نابدتر ننه اش خندید، به فلان انگلیس و فرانسه و استالین و نفتالین خندید. چی میگی مرد حسابی؟ حرف حسابت چیه، یه حرفهایی رو طوطی وار از احمد یاد گرفتی،  معنی اش رو هم نمی دونی و بی موقع می زنی. در و تخته رو  می خوای به هم بچسبونی، نه میخ داری نه چکش، نه سریشوم! اون کسی که این حرفها رو می زنه سوادش رو هم داره، دفعه اولت نیستا !
 صادق کُرده گفت: شما فارس ها چشم دیدن ما کردها رو ندارین و دشمن ما هستین.

اوس رحیم گفت: بر پدر هرچی کُرده صلوات! مرد حسابی، گوز به شقیقه چه ربطی داره؟ یه حرفهایی می زنی که تو دکون هیچ عطاری پیدا نمیشه. لعنت بر شیطون.

آن طرف کوچه ، جلوی دکان قصابی آقا رضا یک توله سگ داشت گوشت ها را با حسرت نگاه می کرد و دم تکان می داد.اوس رحیم رو کرد به پسرش و گفت: برو اون توله سگ رو بگیر بیار اینجا. رسول باورش نمی شد که پدرش این حرف را جدی زده، از جایش تکان نخورد. اوس رحیم گفت: به توگفتم برو اون توله سگ رو بگیر و بیار اینجا. رسول بلند شد ، ولی هنوز شک داشت. اوس رحیم دست اش را گذاشت پشت پسرش و هولش داد به طرف در و گفت : به تو گفتم برو اون توله سگ رو بیار اینجا.
رسول رفت، کمر توله سگ را به طوری که به خودش نخورد گرفت و بلند کرد. توله سگ در هوا دست پا می زد. رسول سگ را آورد و به پدرش داد.
اوس رحیم توله سگ را  مثل یک بچه بغل کرد و داد زد: این توله سگ کجاییه؟ هیچ کس حرفی نزد. اوس رحیم داد زد: بابا یکی نیست به من بگه این توله سگ از کجا میاد؟ از اصفهان، از مشهد، از قزوین… مش جعفر گفت: خوب معلومه این توله سگ تهرونییه! اوس رحیم گفت: حالا ما فکر کنیم این کُرده از سنندج میاد قبول؟ مگه تو کوچه های سنندج سگ پیدا نمیشه! من میگم این سگ کُرده. صادق کُرده گفت: اوس رحیم نکشیش بگی یک کُرد رو کشتم، خونش گردن ات میمونه، خون سگ نحسه.

 اوس رحیم گفت: چی چی میگی صادق خان بکش نکش راه انداختی. سر سگ را گرفت و یک ماچ آبدار از لب سگ کرد. همه آب در دهانشان جمع شد  و قیافه کسانی را گرفتند که حالشان دارد به هم می خورد.

اوس رحیم ادامه داد: این سگ کُرده و همه قبول کردند، لبش رو هم ماچ کردم، نوکرش هم هستم، با شاش اش هم دست و صورت می شورم، آره با شاش سگ کُرد، چی چی میگی صادق خان؟ من یک سگ کُرد رو به صد تا از اونا ترجیح میدم. ما هر کدوم مون یه خورده کُردیم، یه خورده ترک، یه خورده بلوچ، یه خورده شمالی، یه خورده جنوبی و… صادق خان دیگه این حرف ها رو نزن، به پسرت هم بگو، اگه مردی، اگه غیرت داری با ما باش نه با اونا. نمی دونم صد ساله، هزار ساله، ده هزار ساله، شایدم بیشتر، همه ما با هم ایم. سنی، شیعه، جهود، ارمنی، هرچی که هستیم و از هرکجای این مملکت میایم باهاس باهم باشیم. دشمنی بین مون بیوفته داغون می شیم، برو به پسرت بگو: بی خود این بچه ها رو سر کوچه دوره خودت جمع نکن و تاریخ روسیه رو بهشون درس نده. انقلاب کبیر روسیه به درد ما نمی خوره، لنین و استالین هم هر چی گفتن باید گذاشت دم کوزه و آبش رو خورد. لعنت بر شیطون، چه روزگاری شده، جای اینکه اونیکه سواد داره، درس وطن پرستی و خدا شناسی بده، همه اش از بی دینی و خیانت حرف می زنه. صادق خان برو جلو بچه ات رو بگیر، و گرنه می زنم شل وپلش می کنم، اونوقت ببینم کدوم کمونیستی میاد زیر بغلش رو بگیره!
اوس رحیم آهی کشید و گفت: صادق خان نوکرتم، خودتم دیگه نگو شما با کُردها دشمنین. ما رو دوست ندارین. این حرف ها خودش دشمنی میاره، یک مو سگ هموطن ام رو با صد تا از اونا عوض نمی کنم، می خواد این سگ از هر گوشه این مملکت باشه.
اوس رحیم دوباره یک ماچ از سر سگ کرد و گذاشتش زمین. یک نفر در را باز کرد، سگ بیرون رفت.
حاج ماشااله داد زد: بر خاتم انبیا محمد صلوات. صلوات بلند ختم کنید. همه صلوات فرستادند.

روز عاشورا ، یک کمی به ظهر مانده، اوس رحیم زیر کتل بود و از گرما داشت عرق می ریخت. یک دفعه یک دستمال سفید از پشت سرش آمد تو صورتش. یکه خورد، سر برگرداند، دید صادق کُرده است با پسرش احمد.
احمد سلام کرد و گفت: اوس رحیم اجازه بدین من هم دو دقیقه این کتل رو بگیرم، آخه شما خیلی خسته شدین.
اوس رحیم گفت : نه خسته نیستیم، این کار هر سالمونه خیلی ممنون.
صادق کُره گفت: اوس رحیم روی جوون مردم رو زمین ننداز، بده بهش، دلش رو خوش کن.
اوس رحیم کتل را دست احمد داد و دست انداخت گردن صادق خان و روبوسی کرد.
صادق خان گفت: اوس رحیم شما گفتین خونمون یکیه، حالا عرق مون هم یکی شد. هر دو خندیدند، هر چند موقع خنده نبود.

توله سگی که اوس رحیم ماچش کرده بود، یواش یواش بزرگ شد، معروف شد به سگ کُرد. همه به او می رسیدند و احترامش را داشتند. آدم خوبه اگه تو تهرون سگ باشه ، سگ کُرد باشه.

30 ژوییه1991    فرهنگ بی فرهنگ ها . نوشته خودم

 

 

 


پاسخ

  1. ممنون بسیار عالی بود

  2. سلام
    کاش اون روزی که نژاد و مذهب در روابط ادم ها خلل ایجاد نمی کند فرا برسد .
    کاش اون روزی که دموکراسی واقعی بر قرار شود فرا برسد

  3. در طنز خفن گزیده گویی کردی؟!
    زین بحر بسنده بر سبویی کردی؟!
    پنداشته ای که ما دیابت داریم؟!
    در دادنِ قند، صرفه جویی کردی؟!

    بر کله ی بنده برگ و بر می ریزی
    پربارترین بوته ی این جالیزی!
    کوبیده سرم به آسمان ها لطفت
    ای دوست چو لوبیای سحرآمیزی!!!

    سلام! عذر تأخیر و شرمنده از کسر خدمت!
    سپاس که مثل این مولانای بی پشم و پیله، بی مرام و بی معرفت و بی وفا نیستی و ازش خبر می گیری و به سر انگشت نوازشگرت دل و جانش را می نوازی! قرارم با خودم اینه که یک شنبه یا پنج شنبه ی هر هفته به روز بشم. درویشم، ارادت کیشم، گوش شیطون کر، تا پیش از ظهر فردا، آپ می شم! پس حتماً ِ حتماً بدو بیا پیشم!
    باقی، همچنان بقایت؛ بدپیله ی بیکار بیمار بیعار سربار تبدار فدایت!

  4. زیبا بود
    کاش مبلغان دینی کنونی کمی معرفت اوس رحیم را داشتند


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: