معشوقم! کیستی؟
معشوقم! اگر بگویم سوگلی حرمسرای منی، شرم بر من، بوی شهوت و برده داری از آن می آید.
بگویم گلِ گلستان منی، تصور زرد شدن برگهایت در پاییز، عریان شدن و لرزیدنت در سرمای زمستان برایم درد آور است.
بگویم ستاره زیبا، ماه تابنده ، خورشید درخشنده منی. خیال لحظه ای که ابری سیاه روی تو را از من بپوشاند برایم غمگین است.
بگویم دریا! کدام دریا صیادان پر از امید را به درون خود نکشیده؟
معشوقم! تو را در آغوش می گیرم ، ذرّه به ذرّه ی وجودت را عاشقانه می نگرم. هر لحظه، به هر ذرّه ی تو که نگاه می کنم، جز آن ذرّه در اندیشه و روان من نیست. آن ذرّه تمام وجود مرا در خود محو می کند. و آن لحظه که چشمم از دیدن خسته می شود، روانم سیراب نمی شود. با خیال تو به خواب می روم، خواب تو را می بینم، با ذرّه ذرّه ی وجود تو، دوباره عشق بازی می کنم.
به کدام زیبایی، به کدام خوبی تو را تشبیه کنم؟ تو خوبترین و زیباترینی. نه شمعی که بسوزی، و نه پروانه که بال بسوزاند. نه گلی که پر پر شود، و نه بلبل چهچه زن. در سکوت، جاودان هستی. و دریغا که من رهروی زود گذر. با زمانی کوتاه برای عشقبازی…
معشوقم! کیستی؟
تو کتـــــــابی!
15 آبان 1387 ــ 5 نوامبر 2008 بروکسل
By: محدثه on نوامبر 11, 2008
at 4:14 ب.ظ.
سلام
هم تبریک و هم مبارک و هم دست خوش.
اگر شد به دست جن هایت یک جلد کتاب روان کن که کمی اصلاح شویم اگر نشد روان نکو
که همینگونه اصلاح ناشده بمانیم.
صدایت بلند و بلندتر باد عالی بود!!
By: طنز نوشته های علیرضا کسرائی on نوامبر 11, 2008
at 4:33 ب.ظ.
سلام
تو وبلاگ من مطمئناَ یک مطلب به درد بخور پیدا میکنی
By: بهداد on نوامبر 11, 2008
at 6:52 ب.ظ.
با سلام و سپاس از حضور پر مهرتان در حدیث عشق، بابای عزیزم، مطالب زیبا و پر محتوای شما را به خوانش گرفتم و استفاده کردم و از اینکه با شما اشنا شدم به خودم تبریک میگویم. به امید موفقیت های بیشتر تان در این رزم و بزم، منتظر مطالب و دست نوشته های بعدی تان هستم. راستی حدیث عشق بار دیگر با شعر نوی به روز گردیده و بیصبرانه چشم انتظار شما دوست عزیز قرار دارد. شاد و سرفراز باشید و ازاده بمانید!!!
By: سائس on نوامبر 11, 2008
at 7:18 ب.ظ.
سلام خرزمال ازاینکه به ماسری زدی سپاس ، اما شعر رفیق افغانیتو ندادی
خوشحالم تو این سن سر حالی.امید وارم گرد دوران لاجرم ارذل العمر هرگزاطراف توپیداش نشه .در پناه پرشکوه حق….
By: بادگیر on نوامبر 12, 2008
at 6:49 ق.ظ.
سلام بر دوست بزرگوار و محترمم
×
شما در پی کتاب عتیقه اید
و من در پی عتیقه ی کتابم
×
بازی تاس و پله و مار است
زندگی بازی تو و یار است
شش و یک هر دو فرصت است بدان
ای بسا یک که پله شش مار است
By: شبنمکده on نوامبر 12, 2008
at 6:53 ق.ظ.
سلام
وچه زیبا زیبا ترین معشوقه را کتاب نامیدید .وچه عشق زیبایی
By: جهانگرد on نوامبر 12, 2008
at 10:35 ق.ظ.
وشحالم شمارو می خونم. بابت شعرپیشنهادیتونم ممنون. به روزم:
خداحافظی که می کنیم
برایم انگار
آخرین دیداربوده است
وتاباردیگرکه ببینمت
به اندازه ی سفیدشدنِ موهام
زمان خواهدگذشت،
حال آن که
هرروز
همدیگر رامی بینیم!
By: رضاکاظمی on نوامبر 13, 2008
at 6:38 ق.ظ.
باید خیلی تنها باشی که کتاب را معشوق ببینی. راستی خانوم کجان
By: الناز on نوامبر 13, 2008
at 12:16 ب.ظ.
معشوق/ من است و دوست فردی دیگر
By: سینا on نوامبر 17, 2008
at 4:55 ب.ظ.