کاروان رفته!
من همیشه دیر می رسم،
کاروان رفته!
زمان حرکت کاروان،
تا زمان من،
جایگاه کاروان ،
تا جای من،
این زمان، این فاصله را
تند و تند می شمرم و می دوم،
وقتی می رسم،
کاروان جای دیگریست،
زمان، زمان دگر.
من همیشه دیر می رسم ،
کاروان رفته!
چهارشنبه 24 مهر 1387 ــ 15 اکتبر 2088 بروکسل
سلام و درود بر شما

بابت تاخیرم شرمنده ام
به بزرگواری خودتون ببخشید
نوشته های دو سه پست آخر شما غم تلخ و غریبی داشت و کاسه ی بغضم رو لبریز کرد
براتون بهترین لحظه ها و بزرگترین شادیها رو آرزومندم
(چند بار کامنت گذاشتم ولی ثبت نمی شد)
برام دعا کنید استاد
من مثه قلوه سنگی تو رودخونه ی زندگی افتاد ه م که با شتاب بینهایت زیادی منو با خودش داره میبره… برام دعا کنید مثل همیشه… دعای همیشگی برای فرزندانتون
در انتظار خوندن دیگر نوشته هاتون زنده می مونم

By: آدیش on اکتبر 16, 2008
at 10:07 ب.ظ.
چاکر حاجی !!!!



یادته می خواستی کلمو بگیر ماچم کنی ؟!؟!!
ببخشید احترامشو یادم رفت بنویسم !!!!
یادتونه
من که همیشه به روزم !!!
داشتم نظرات قبلیمو می خوندم دیدم شما هم نظر داده بودید !!!
گفتم یه سر بزنیم بد نیست !!!
پس منتظرتم !!!!
داستانی که نوشتم درباره ی یه راهب هست !!
By: ماهان on اکتبر 17, 2008
at 12:48 ق.ظ.
ای کاروان آهسته ران ……
By: سینا on اکتبر 17, 2008
at 3:38 ق.ظ.
سلام


یه سلام مهربون به شما که خیلی عزیزید برام
استاد دیروز از خوندن نوشته هاتون چنان غرق شدم که یادم رفت یه خبری رو خدمت پدر گلم عرض کنم
اینکه :
در رشته ی مورد علاقه م در مقطع تحصیلی بالاتر پذیرفته شدم
برای رسیدن به اهدافم برام دعا کنید
نوشته هاتون بزرگترین درسهای زندگی رو بهم هدیه میدن
من عاشق » کلونتچه» هستم و هنوز دست از سر خوندنش برنداشته ام
حتی چند روزی که مسافر بودم تموم جاده, کتاب شما همسفر لحظه هام بود
شاد و سبز باشید
By: آدیش on اکتبر 17, 2008
at 10:57 ق.ظ.
نوشته های جالبی داری ، تبریک!
اولین نوشته وبلاگ رو که خوندم( خط دوم رو می گم) بنظرم جالب نبود
میدونی! گفتن برخی حقایق صورت خوشی نداره، شایدم من حساسم!
در مورد این پست هم تاریخ رو اشتباه نوشتید
تا بعد
By: امیر on اکتبر 17, 2008
at 2:16 ب.ظ.