بیگانه ام!
از خود بیگانه،
با دست و پایم بیگانه
با چشم و قلب ام بیگانهتر
با روح و اندیشهام بیگانهِ بیگانه.
از این بیگانه مرا رهایی نیست
هر کجا می روم ،
هرکجا هستم، با من است.
من از این بیگانه دوری می کنم
بیگانه مرا بازجویی می کند
پرسشی، پس از پرسشی،
سرزنشی پس از،
پرسش های بی پاسخ.
با این بیگانه می جنگم
شکست می خورم،
من از بیگانه بیزار،
گویی در بند این بیگانه ام.
17 مهر 1387 ــ 6 اگتبر 2008 بروکسل
مثل شاخهاي بر درخت، به قول سهراب:
عطش تند رسيدن دارم،
او كه خوابهايم را معطر كرده، ..
ابرهاي تيرهي شك را از آسمانم رانده،
او كه بوي نان مقدسش
گرسنگي هزار سالهام را بيدار كرده..
،،،،،،،
كي پلك من از منظره ميافتد؟
(وقتي كه تو ميآيي ميپرسم)
وتو
چسبيده به پلك من
ميماني …
درست پشت پلكهايم!
By: آشنا دبير سايت سازمان دانشآموزي ناحيه ي on اکتبر 8, 2008
at 9:56 ب.ظ.
بسیار جالب است بهمین روش خارج از دنیای کثیف سیاست ادامه دهید.انشالله که همیشه سرحال وسلامت باشید.ف ق
By: فریبرز on اکتبر 9, 2008
at 10:17 ق.ظ.
سلام بر اقای اردوخانی
خوبید ؟…
دلتنگی به فرم نوشته های شما نمی آید .بیگانگی و دلتنگی ؟!…
من همیشه دنبال طنز نوشته هایتان این جا می آیم .
همیشه شاد باشید .
By: محبوبه میم on اکتبر 9, 2008
at 8:56 ب.ظ.
هنوز که بیگانه ای پس تمنا چی شد؟
پروانه خانم
By: زر on اکتبر 11, 2008
at 5:09 ب.ظ.
چه بسا هم زبانان بیگانه که از خلق وخوی آریایی هیچ بهره ای نبردند و بر هم وطنان زور و ستم روانه دارند.
By: سینا on اکتبر 17, 2008
at 3:25 ق.ظ.