شهر ما
شهر ما، شهر کوران است، کورانِ کر،
به جای عصای سپید،
گرز خونینی در یک دست،
گرگ درنده ای، به قلاده کشیده در دست دگر.
بینایان دست کوتاهِ دست بسته،
آنچه می بینند فریاد می کنند.
آنچه که می شنوند ، باز میگویند.
ناله ای سر میدهند،
سزای ایشان ، چماق است و دندان گرگ درنده.
شگفتا، بینایان دست کوتاهِ دست بسته،
فریاد کنان و ناله کنان هم
تازه که به دوران میرسند،
آنچه می دیدند و می شنیدند، فراموش می کنند،
کور و کر می شوند،
گرزی در یک دست میگیرند،
قلاده گرگ های درنده در دست دگر.
۹ شهریور ۱۳۸۷ ــ ۳۰ اوت ۲۰۰۸ بروکسل
سلام دوست مهربونم ممنونم که بهم سرزدی اون غلط جمله ای رو تصحیح کردم.
By: غروب on آگوست 30, 2008
at 5:53 ب.ظ.
سلام استاد !
امیدوارم زود زود یه بچه تپل سالم به دنیا بیاد.
By: یک چلچراغی on آگوست 30, 2008
at 6:48 ب.ظ.
سلام استاد!
خیلی تلخ بود
به امید دیدن شهری شیرین تر…
By: آدیش on آگوست 31, 2008
at 12:23 ق.ظ.
سلام اولین باره که به وبلاگ شما سر زدم . از وبلاگ بدپیله برش داشتم . راستش قبل از این متن تونو بخونم اول شرح حالی که زیرعکستون زدید را خوندم . من هم خیلی وقته که سعی می کنم آدما را بخاطر آدم بودنشون بپذیرم نه به خاطر مقامشون. من هم خیلی وقته که دارم مبارزه میکنم . با ریاکاری با حسادت با دروغ با نقش بازی کردن ولی نمی دونم تو این نبرد نا برابر برنده بشم یانه .
By: مزنا on آگوست 31, 2008
at 12:59 ق.ظ.
سلام
با طنز در مطبوعات به روزم
By: سهراب گل هاشم on سپتامبر 1, 2008
at 8:27 ب.ظ.
به نظر من نوشتن متون تلخ و طنز از اوضاع تلخ کشور کلید حل مسئله نیست. خود منم یه متن تقریبا طنز نوشته بودم. ولی الان به این نتیجه رسیدم که بدرد نمی خوره. فقط برای چند لحظه همه داغ می شیم. عصبی می شیم. ولی دستمون که به جایی بند نیست. شعر شما بسیار زیبا بود و به بهترین نحو ممکن باز گو کننده ی قسمت کوچیکی از مشکلات ما بود. تا ما مردم آگاه نشیم یا بهتر بگم نخوایم آگاه بشیم مشکل ادامه داره. من یه کم تند روی کردم ببخشید. ولی احساس می کردم که باید با شما در این باره درد و دل می کردم. آنچه به جایی نرسد فریاد است…

By: سینا on سپتامبر 2, 2008
at 3:31 ب.ظ.
سلام مرد میدان ابولفضل ار دو خانی عزیز!
با شوخی ها وجدی بودن هایت چه نازی عزیزم قربانت!
بت زنگ میزنم همین حال افسوس ناوقت شب وساعت 5 ضبح را نشان میدهد شاید خواب باشی ورنه مزاهم میشدم اگر زنگ زدم نمبر راهم درپیام گیر خواهی گرفت.
نوشته هایت زیبا یند بیشتر از تومی خواهم بدانم میتوانی بیا طرفای ما چیزی اگر نباشد صفای هست عزیز خوبم.
بدنیای که رندانش عصای کور میدزدند
من از خوشبا وری اینجا محبت جستجو دارم
شنیده بودم که توبه باید کشید و دوری کرد از گرفتن آدم کور و زدن کر.
آری گاه ما دربین کورا وکران زیست داریم گاه هر قدر که کرت بزند وفر یاد بر آری نمیشنود پس همان زدن ها با داغون کردنهاوفریاد کشیدن هاست که تحملش حو صله کار دارد.
کور اگر بگیرد چون چشم ندارد همان نا امیدی اش را برای گرفتن دوباره به خیال آورده وهر گز رها نمیکند نوشته ای زیبایت بر همین منوال میچرخد عزیزم پس باید در مبارزه گام بر داشت ونا اهلان را گرگ درندهء خواند که.
ترحم بر پلنگی تیز دندان
ستم گاری بود بر گو سفندان
خیلی دوست دارم با تو باشم عزیز خوبم امید روزی میسر شود تو یا من یکی از ما خواهد رسیدیم همین جاست که کوه به کوه نمیرسد وانسان به انسان میرسد قربانت ناز خوبم . حضرت ظریفی
By: حضرت ظریفی on سپتامبر 3, 2008
at 4:28 ق.ظ.
سلام خیلی زیبا بود. به قولی گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی ماست آنچه البته به جائی نرسد فریاد است . شاید کوران و کران ما هم وقتی ناله ی شان به جائی نرسیده کر شدند و کور.
By: مزنا on سپتامبر 3, 2008
at 8:11 ب.ظ.
سلام استاد گلم!
خوب و سبزید؟
نمیدونید چقدر خوشحالم کردید که خوندینم
یه دنیا ستاره ریختید تو قلبم
برام دعا کنید که مثه همون صخره ای که میگید باشم
من دارم با «کلونتچه » زندگی میکنم … زندگی… واقعا» دستتون درد نکنه… عالیه … عالی…چی بگم؟؟؟… فقط خدارو شکر میکنم که دوست و استاد و پدر خوبی چون شما رو به عنوان راهنما دارم
هر جای دنیا که باشید براتون آرزوی پیروزی وسلامتی دارم
خیلی گلید … خیلی… و همونطور که تو کتابتون نوشتید که نقد پذیر هستید واقعا» در عمل هم ثابت کردید… بهتون افتخار میکنم… کاش ایرون بودید … کاش …
ولی بهر حال تو قلب تک تک ما بچه هاتون … خواننده هاتون … دوستاتون هستید…پس جای دوری نیستید .. همین جائید… کنار همه مون…
کامیاب باشید و سرافراز


مهرتون پاینده
By: آدیش on سپتامبر 4, 2008
at 7:08 ب.ظ.
سلام همشهری این شهر شما خیلی شهر مایه.از بیخ خرابه کاریش هم نمیشه کرد.
در مورد کچلی هم گفتین.چند روزی میشه کله ام رو تیغ انداختم.کچلی هم عالمی داره.
زت زیاد حاجی .فکر کنم فهمیده باشین کی هستم؟!
By: یه دوست قدیمی on سپتامبر 4, 2008
at 7:41 ب.ظ.
پاسخ به دوست قدیمی! پیری هزار درد بی درمان، از جمله فراموشی، هرچه به مخ ناتوان ام فشار آوردم نتوانستم درک کنم ،این دوست قدیمی کسیت، البته واضح و مبرهن است که به چند نفر فکر کردم، که شاید تو هیچ کدام از انها نباشی. به هر حال ! شادو تندرست و شوخ سر حال باشی. اردوخانی بروکسل
By: ابوالفضل اردوخانی شوخی و جدی on سپتامبر 4, 2008
at 10:53 ب.ظ.
سلام حاجی.بابا لوتی کی به شما لقب حاجی رو داد.اون ورا شوالیه میگن این ور حاجی.راستیاتش هم وبلاگ بلاگفا و بلاگ اسپاتم فیلتره ولی من پوست کلفت تر از اینا هستم فکر کنم لینک های قبلی منو پاک کردین.به هر حال ما هنوز زنده ایم.
با وبلاگ جدید بفرما نئشه
امیدوارم یکی از مواردی که شک کرده بودین من بوده باشم.
فعلا. زت زیاد حاجی اردو.
By: جواد on سپتامبر 4, 2008
at 11:47 ب.ظ.